هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

از عید و خوشی ها و ناخوشی ها تا روز عشق یعنی روزمادر♡♥♡

1394/1/29 14:56
1,754 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام

سلام به دوستای خوبم  مرسی که به یادمون هستیدو شرمنده از اینکه کامنتهای زیباتون و دیر تایید میکنم...قلبماچقلب

سلام به عروسکای خوشگل و دوست داشتنیم...ماچماچ

چرا وبلاگ و دیر آپ کردم عایاااااسوال

عایا من مادر پرمشغله ای هستم؟

عایا در خوشی تعطیلات غرق شده بودم؟

عایا تنبلی اجازه آپ کردن نمیداد؟

عایا همه موارد؟

میشه گفت گزینه آخر منهای گزینه خوشی زیاد در تعطیلات...نیشخند

همونطوری که زمستون گذشته میگفت الکی مثلامن تابستونم، بهارهم یجورایی میگفت الکی شما فکر کنید عیدهخنثی به قول دوستان درخواست ویدیوچک دارممتفکر

زمستون سال پیش شما تا حد امکان سرماخوردید و مریض شدید ، به همین خاطر مهد کودک و کلا کنسل کردیم، آخه یه هفته میرفتی مهد دخترم و دو هفته مریض بودید...دل شکسته

امسال هم تا آخرین لحظه در تکاپوی خرید عید بودیم و سال جدیدرو در کنار هم شروع کردیم...

تنها حسنی که عید داشت بابایی شام و نهار مون و برعهده گرفت و سعی میکرد خیلی خوشگل تزیین کنه برامون...نیشخند

خلاصه که عید همگی با تاخیر فراوان مباااااااارک...هورا

.آخرین روزای عید بود که رفتیم خونه دایی جون و وقتی برگشتیم آریای مامان نیمه های شب بود که خواستم پتو بکشم روت ته دیدم دست و پات یخه و

بدنت داغه، مخصوصا سرت، مونده بودم اگر تب داری چرا دست و پات یخه و بدنت داغه، نمیدونستم پاشویه کنم یا نه...

خلاصه رفتم نی نی سایت و از دوستای خوب نی نی سایتی پرسیدم و گفتن که علائم تب 40 درجه است و باید فورا تبت و بیارم پایین، اگر بدونی چقدر 

ترسیده بودم عسلم، همش میگفتم نکنه تشنج کنه، از شانس بابایی 5 صبح برای کاری رفته بود بیرون و راهش دور بود، خلاصه هر چی شیاف واستامینوفن دادم تاثیری نذاشت، کلی پاشویه کردم و به سختی یکم تبت و آوردم پایین، ولی بازم تبت بالا میرفت، بابایی اومد و بردیمت بیمارستان کودکان

اونجا گفتن پاشویه کن و ببر پیش دکتر، خلاصه به خانم دکتر گفتم از صبح گلاب به روتون اسهال شدید و تب بالا داری، ایشون هم لطف کردن، استامینوفن و پودر کیدی لاکت دادن و تمام...

ولی پسرک نازم هنوز تو تب میسوختی و پایین هم نمیومد، دو روزی گذشت و همش بیحال بغل بابایی بودی، فدای چشمات غذا نمیخوردی وهنوز دست و پات یخ بود و بخاطر اسهال شدید پاهات سوخته بود که هنوزم جاش مونده، با اینکه روزی دوتابسته پوشک و استفاده میکردم...

دیگه واقعا درمونده بودیم تا اینکه مامان جون گفت که دخترداییم گفته شاید چیزی خورده و تو گلوش گیر کرده و منم کلا به این مسائل اعتقاد ندارم

ولی یاد تاپیکای نی نی سایت دراین مورد افتادم و گفتم بهتر از سوختن بچم تو تب، شبا تا صبح از ترس تشنج بیدار بودم...خلاصه رفتیم پیش یه خانومی وگلوت و ماساژ داد و اومدیم خونه تا صبح نشده تبت پایین اومد و من باورم نمیشد میگفتم  دوباره تب میکنی، اما تب نکردی...

روز قبلش فتانه جون گفت هانارو بیارید خونه ما تا هم مریض نشه هم حوصلش سر نره،هانا جونم با فتانه جون رفته بودی گردش و رستوران و شبم قرار شد

بمونی، چون ما بخاطر آریا نمیخواستیم سیزده بدر و بیرون بریم...

اما صبح سیزده بدر آریا دیگه تب نداشت و تا ظهر مطمئن شدیم تب نمیکنه، زنگ زدیم به فاطمه جون و گفت ترافیکه و رفتن سمت برغان، بعدش 

مامان جون ده باری زنگ زد و گفت بیایید پیش ما جاده چالوس و راه بازه و خیلی هوا خوبه، طفلک دلش پیش ما بود، 1 ساعت مونده بود جاده رو ببندن که بابایی گفت بریم جاده پیش مامان جون و بقیه، منم سریع آماده شدم و رفتیم وقتی رسیدیم همه خوشحال شدن چون هم آریا بهتر شده بودهم اینکه ما خونه نموندیم تنهایی، نهار و خوردیم و آریای نازم هنوز بیحال بود و تصمیم گرفتیم برگردیم و آریا رو ببریم دکتر تا سرمی چیزی وصل کنن تا شاید بهتر شد،که مامان جون هم با ما اومد و رفتیم درمانگاه بهبد و دکتر معاینه کرد و گفت گوشاش عفونت کرده و سرم وصل کردن به عشق کوچولوی من ، الهی فدای اون دست کوچولوت بشم مامانی ، بعد از سرم ، رفتیم دنبال هانا خانومی

که کلی بهش خوش گذشته بودو قصد برگشتن نداشت، می ما خونه یکی از اقوام باباجی آش درست کرده بود و آش و خوردیم و برگشتیم خونه...

 

 

 

آریای عزیزم هر وقت بابایی خونه نیست میری مثل بابایی یه بالشت و پتو برمیداری و میخوابی رو مبل جای بابایی...عکس پایین سمت راست هم منتظری بابایی بیادو برید برای واکسن 18 ماگی که خدارو شکر فقط یه کوچولو پات درد میکرد و زودی خوب شدی عشقم..

 

 

 

 یه شب تو عید تصمیم گرفتیم بریم خوش بگذرونیم جون پارکهای سرپوشیده بسته بود به ناچار رفتیم پارک چمران ولی به هاناجونم خیلی خوش گذشت

بعدشم که طبق معمول رفتیم رستوران و بعدشم خونهههه

آریا جونم مهلت نخ دندون کشیدن نمیدی و تا نخ دندون میبینی ذوق میکنی و از زمانی کلا 4 تا دندون داری نخ دندون میکشی نیشخند

تو این عکس اولش من خواستم از نخ دندون کشیدنت بادوربین عکس بگیرم تا دوربین و دیدی خواستی بگیریش که من بدو بدو فرار کردم و شما دنبال من ، بعدش من دنبال شما و هانا مثلا داشت ازت محافظت میکرد تا من هام هامت نکنم، در آخر آریا جونم خسته شدی و شروع کردی به گریه و منم دوربین و دادم بهت و خوشحال خوشحالی عزیزدلمممم...

این عکس جمعه پیش با مامان جون  ایناااا رفتیم جاده چالوس و خوش گذرندیم امااااا تو راه برگشت ماشینمون خراب شد و بابایی سعی داشت درستش کنه و ما 3 تایی داشتیم عکس سلفی میگرفتیم راستی دخمل ناز نازی من موهات و با اتو یکوچولو صاف کرده بودن خیلی عسل شده بودی...

والبته از دوربین فراری بودی و نمیذاشتی عکس بگیرم ...دایی مصطفی اومد و بابایی به کمک ماشینش ماشین و روشن کرد و تا رسیدیم کرج دوباره ماشین خراب شد و دربست گرفتیم اومدیم خونه و اینبار دخملکم تب کرد اونم شدید  و ساعت 12 شب فرداش که بابای از سر کار اومد و رفتیم دکتر و آزمایش و گفت تب نسبتا بالا و داری، اما خداروشکر تبت پایین اومد و کم کم حالت خوب شده عشق مامان...

هانا جونم عاشق این عکستم من اومدم پشت کنار شما نشستم و خوابت میومد سرت روپام بود و خوابت بردکه آریا زوری سرش و جا داد رو پای من و

اذیت شدی و رفتی اونور خوابیدی عسلم...

 هفته پیش رفته بودیم خونه می ما آش بخوریم بعداز ظهم تصمیم گرفتیم با فاطمه جون و نیلا عسلی و فتانه جون بریم پارک سر خیابون

کل راه آریا تو کالسکه نیلاجون بودی و یوقتایی هم به هانا اجازه میدادی بشینه...

آریا جون و نیلاجون دوتایی سوار ماشین شده بودید خیلی بامزه بود...عشقید شماااا...

 

دبشب رفتیم مجتمع تجاری تفریحی آموت ، فکر میکردم برای آریا بازی داشته باشه اما نداشت فقط یدونه که اونم ترسید و سوارنشد...

اماااا من بجاش ماشین بازی و سگابازی کردم و حیف که شارژم زود تموم شد ، به قول بابایی فقط به من خوش گذشت چون خیلی بازیهای جذابی برای رده سنی هانا و آریا نداشت، خلاصه بعدش رفتیم فست فود پلنگ صورتی که هانا خیلی دوست داشت یه محیط بازی کوچولو داشت که بالاخره آریای مامان تونست بره توی استخر توپ و کلییییی ذوق کرده بود، البته وقتی هانا نبود همون جلو میموند و میترسید دورشه...

بعدش دوباره رفتیم پارک سرخیابون و بازی کردید و اومدیم خونه...

 

و در آخر روز همهههههه خانومای گل و مامانای مهربون مبارک، ژله تصویری درست کرده بودم امتحانی، تا برای روز مادرهم درست کنم اما مریض شدن هانا همه انرژیم و گرفت...

 

پسندها (18)

نظرات (31)

ĸoѕαr
29 فروردین 94 18:00
سلام خاله خوشحال میشم بهم سربزنید..
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزم چشم
مامان راحله
29 فروردین 94 23:00
سلام دوستم ماشالله به این پشتکارت .. خیلی زود عید و روز زن رو تبریک گفتی . حالا میذاشتی یه چند وقت دیگه اشکال نداره ما قبول داریم و به شما هم تبریک میگیم .. ان شالله هر جا هستید خوب و خوش شاد باشید عزیزم راستی نی نی سایت شما هم عضو هستی ؟ اسم کاربریتون چیه ؟
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام به روی ماهت خیلی لطف میکنی عزیزم مرسی دوستم شما هم همینطور بلههه نی نی سایتم عضوم اسم کاربریم *مامان هانای ناز* مدتی بود نی نی سایت نمیومدم ، اما دوباره سر میزنم و اتفاقا زیاد میبینمتون تو سایت عزیزم، ولی اسم کاربریتون یادم نمیاد الان
مامان عطرین
30 فروردین 94 0:32
عید شما هم مبارک وای خیلی سخته مریضی بچه اونم تو تعطیلات که دکتر حسابی هم نیس ایشالا که دیگه مریض نشه . و همیشه در کنار هم شاد زندگی کنین
مامان هانا و آریا
پاسخ
ممنون از لطفت دوستم واقعا تو تعطیلات دکتر درست درمون هم که پیدا نمیشه
مامان بهار
30 فروردین 94 7:27
سال نو مبارک خیلی ناراحت شدم که نی نی جون مریض شده ولی ظاهرا ویروسه جدیده چون دختر من هم همینطوری شده امیدوارم همه نی نی ها سالم باشه
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی عزیزم آخی عزیزمممم، ایشالله که خوب شده آمین عزیزم
بابا و مامان
30 فروردین 94 7:50
خصوصی گلم
مامان هانا و آریا
پاسخ
چشم عزیزم
مامان گل پسر
30 فروردین 94 9:59
سلام خانومي. عزيزم نميدونستم شما كرج هستيد . ماهم امسال كه سفر كوپولوي 4 روزه داشتيم سه شب در شمال بوديم و شب چهارم از جاده چالوس اومديم كرج و رفتيم خونه دوست پدرشوهرم . اگه اشتباه نكنم اسم خيابونشون آزادگان بود . دوست پدرشوهرم هر سال اصرار ميكنه بريم خونه شون . سال پيش هم اونجا بوديم كه جاهاي زيادي رفتيم اما فقط پاساژ مهستان يادم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام نگارجونم بهتری؟ خود کرج که نیستیم ، اما نزدیکیم، آزادگان و مهستان و میشناسم عزیزم، جای خوبیهامیدوارم بهت خوش گذشته باشه.
مامان آنیسا
30 فروردین 94 10:12
آخی عزیزم پس تعطیلات عید و دگیر مریض داری بودین ؟ درکت میکنم می فهمم چی بهت گذشته یاد مریضی آنیسا افتادم چه جالب اون موقع منم همش میگفتم چرا دست و پای آنیسا سرده ولی بدنش انقدر داغه پس تب 40 درجه این مدلیه خدار وشکر که بخیر گذشته و حال آریاجونم خوب شده پستونک خوردنشم خیلی باحاله تو اکثر عکساش تو دهنشه
مامان هانا و آریا
پاسخ
یجورایی میشه گفت بله قربونت برم عزیزمواقعا بد بود خداروشکر الان کوچولوهامون سالم و سلامتن
عمه فروغ
30 فروردین 94 12:03
سلام اول از همه سال نو رو با تاخیر بهتون تبریک میگم ان شاا.. سال خوبی برای شما و کوچولوهای دوست داشتنیتون باشه یکبار قبلا تبریک گفته بودم ولی مثل این که نرسیده بلا به دور باشه از هانا و آریا جون ان شاا.. که همیشه تندرست و سلامت باشند با اجازه لینکتون کردم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام خیلی خیلی ممنونممم عزیزدلم با عشق لینک شدید
مامان راحله
30 فروردین 94 15:39
بازم سلام گلم .. من تو نی نی سایت آفتابگردونم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزم ...درخواست دوستی دادم
مامان راحله
30 فروردین 94 20:29
مامان نیلا
1 اردیبهشت 94 18:06
فرشته های کوچولو انشاا... بیماری دور باشه .سال نو هم برای جمع 4 نفره شما سراسر خوشی باشه
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیییییییی عزیز دلمممممانشالله برای شما هم سالی پراز شادی و سلامتی باشه عزیزم نیلاجونم بووووووووووووووووس
مامان نیلا
1 اردیبهشت 94 18:14
آریا جون و هانای عزیزم مثل همیشه شیطون و شیرین هستین خیلی دوستون دارم عکساتون هم که شکار لحظه هاااااا مامان شیطونکا روزت مباااارک والبته ژله هات هم رنگارنگ
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عمه مهلبوووون مرسیییی ممنون فاطمه جونژله ها که بعلهههه
مامان فرناز
1 اردیبهشت 94 19:52
سلام عزيزم الهي كه هميشه فرشته هايت صحيح و سلامت باشند عاشق عكساشونم خيلي قشنگه ببوسشون ماماني مهربون
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام به روی ماهت عزیزممرسی بابت دعای قشنگت
مامان جون
4 اردیبهشت 94 2:21
سلام عزیزم سال نو مبارک و همچنین روز زن رو آخی واقعا سخته بچت مریض میشه مخصوصا ایام عید.... بازم خداروشکر که به خیر گذشته
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام گلم مرسیییییی آره واقعا سخت بودخداروشکر
مامی آتریسا جون
6 اردیبهشت 94 15:28
سلام عزیزم، ایشالله که الان خوب خوب باشین چقدر اذیت شدی آریا جونم، خدا رو شکر که بهتری فدای ناز خوابیدنت بشم هانا جونم ایشالله که سال خوبی داشته باشین گلم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام دوست خوبم خیلی خیلی ممنون خدانکنه خاله جون شما هم سال خوبی داشته باشید
مامان راحله
6 اردیبهشت 94 18:22
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
مامان ندا
7 اردیبهشت 94 14:57
ای جانم ایشالله همیشه خوش باشین کوچولو های نازی دارین
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی عزیزممممم، خیلی لطف دارید
ĸoѕαr
7 اردیبهشت 94 18:47
سلام خاله لینک شدید..
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزم خوشحال شدم
مامانی(برای دخترم زهرا)
8 اردیبهشت 94 10:21
سلام عزیزم خداروشگر که هانا و آریا بالاخره خوب شدن ولی اون عکسی که آریا تو بغل باباییشه و سرم بهش وصله چهره ی شوهرتون خیییییلی غمگینه آدم دلش می گیره انشاا دیگه هیچ وقت مریض نشن ژلت هم خیلی خوشگل شده هزار ماشاا خیلی هنرمندیا
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزمممم ممنونمممم خیلی خیلی ممنون بابت محبتت، لطف داری دوست گلم
مامان نیلوفر
8 اردیبهشت 94 15:41
عزیزم خیلی برای مریضی آریا جون ناراحت شدم اینطور که معلومه خیلی هامون تو عید در گیر مریضی کوچولوهامون بودیم انشاالله که همیشه سالم و سلامت باشند انشاالله که همیشه خوشحال و شاد باشید
مامان هانا و آریا
پاسخ
بله دوستم انگاری همه درگیر بودت مرسی عزیزممم، انشالله همه کوچولوها سلامت باشن
مامان سمانه
8 اردیبهشت 94 18:48
پس نظر من کوووو؟
مامان هانا و آریا
پاسخ
سمانه جونم نظرت ثبت نشده حتما، مرسیییییییی دوستم که بهمون سر میزنی آریساجون وببوس عزیزم
بابا و مامان
13 اردیبهشت 94 11:37
الاهی عزیزم بمیرم خدا را شکر که الان حال هر دو تون خوبه عزیزم منم اعتقاد به ماساژ گلو نداشتم اما دختر برادرم و که بردم پیش یه خانم که وارد بود حالش خوب شد از گلوش پوست تخمه در اورده بود البته اون شیطون بارها رفته پیشش و خوب شده این بود که منم باور کردم ایشاللاه که همیشه خوش باشیئد و سلامت
مامان هانا و آریا
پاسخ
خدانکنه عزیزممممم مرسییییی بابت کامنتای مهربونت عزیزم
مامان زری
17 اردیبهشت 94 7:29
سلام وای خدای من منم تو این عید درگیر مریضی بچه ها بود طفلکی ها خودشونم صداشون دراومده که چرا ما تندتند مریض میشیم راستی سمانه جان گوشی من یه برنامه نصب کردم و کل گوشیم اطلاعاتش پاک شد از جمله شماره تلفنهام میخواستم اینو بگم که من شماره ی شما رو ندارم پس یه ندایی به من بده دوستتون دارم آریا و هانای نازم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزممم ای جانمممم، طفلک کوچولوها چشم عزیزم ما هم دوستون داریم
فرهاد جدایی اصل
20 اردیبهشت 94 13:04
سلام چه نی نی نازی از سایت ما هم دیدن کنید لطفا www.apple-kids-wear.com فروشگاه پوشاک اپل فروش پوشاک بچه گانه اپل 09123269196 09122709376 خرید نقدی شامل 15 % تخفیف می باشد تولیدی پوشاک بچه گانه اپل
♥♥ مه آ سا ♥♥
3 خرداد 94 3:02
سلام دوست عزیزم من توی جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کــردم از شما دوست عزیزم میخواهم بهم لطفا رای دهید لطفا عدد 17 را به 1000891010 ارسال نمایید لطفا بهم رای بدید جهت دیدن عکس جشنواره ی من به وبلاگم مراجعه فرمایید
مامان آنیسا
4 خرداد 94 10:53
کجایی عزیزم ؟ دیگه غیبتات خیلی طولانی شده دو تا فرشته کوچولو خوبن ؟
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیییی عزیزم که به یادمون هستی
مامی آتریسا جون
5 خرداد 94 9:14
سلام گلم خوبی خانومی... کوچولوهای گلمون خوبن؟؟؟ عزیزم عکس آتریسایی رو واسه جشنواره نی نی و طبیعت گذاشتم، ممنون میشم عدد 80 رو به 1000891010 بفرستی
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزمممممم فرستادم
nilia
6 خرداد 94 22:44
سلام دوست خوبم میشه یه خواهشی بکنم اگه میتونی به نی نیمون که در جشنواره نی نی طبیعت شرکت کرده رای بدی ممنون میشم لطفا عدد1به 1000891010 اس ام اس کن مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان گل پسر
6 تیر 94 7:58
سلام عزيزم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام به روی ماهتتتتتتت عزیزم
مامان گل پسر
30 تیر 94 8:43
سلام دوست من كجااااااااااااااااااااااااااااااااايي؟؟؟ گرررررررررررررررررررررررررررررررريه چرا كامنتهامو جواب نميدي و تاييد نميكني ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قهري با من ؟؟ عاخه چلا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گريه
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام نگار جونممممم ببخشیدددد من تنبلمممممم شایدم وقت نمیکنم خیلیییی بیام نت
مامان گل پسر
30 تیر 94 8:43
وب بي تو صفا نداره دوست خوبم
مامان هانا و آریا
پاسخ
فدااااات عزیزممممم