عاشقانه های دوماه نبودن♥♡♥
سلام به همگی
طاعات و عبادات همگی قبول حق
شرمنده کوچولوهای شیرینم...نشد بنویسم این مدت یعنی میشدا حس و حالم حس و حال نوشتن نبود...
چقدر حرف دارم که نوشتنش مستلزم کلی انرژی و حافظه است ، که به لطف ذهن من که گویی دچار آلزایمر اون هم از نوع حاد شده امکانش نیست...
کلی شیطنت از نوع شیرینش، کلی شیرین زبونی ...
هانای من بزرگ شدنت کاملا ملموس شده، از سوالاتی که ازمن میپرسی و گاها جواب قانع کننده ای براشون ندارم و سعی در عوض کردن بحث دارم و اکثرا پیروز نمیشم و با کلمه نمیدونم تمومش میکنم و بعد کلی با خودم فکر میکنم و نت گردی تا
دوباره که سوالت و تکرار کردی پاسخ بهتری داشته باشم...
آریای مامان روز بروز شیرین تر و شیطون تر میشی، اگر اندازه ای که به خرابکاری و شیطونی علاقه نشون میدی به گفتن کلمات جدید و گسترده تر شدن دایره لغاتت علاقه داشتی الان تو مرحله جمله گویی، یا حتی مترجمی زبان های خارجی بودی، ولی ترجیح میدی با کمترین حرکت زبان و دهانت کلمات و ادا کنی و ما هم سعی در ترجمه به هر شکل ممکن هستیم و اینگونه است پسر گل مامان شیرینی کلماتت من و بیش از پیش عاشقت میکنه...
وقتی که میگی عدیدم(عزیزم)، ادادز(خداحافظ)هاا(هانا)ادن (حسن)مامان اووووم(مامان جون)دادیدا کسانی رو که اسمشون و حال نداری یاد بگیری مثل فتانه جون و فاطمه جون، کیک(کمک)غذا(آم)پستونک(نی نی) شیشه شیر(لالا)آلاویوIloveyou ، دله(بله)
کلی لغت اختراعی داری که نوشتنش خیلی سخته عزیزم...
مثل ماه میموتید شیطونی کردنتون حد نداره، همیشه دلم میخواست بچه آروم باشه اما وقتی شیطنت میکنید یه لذتی داره برام که نگو...
هوای همدیگرو دارید تازمانی که سر یه وسیله حس مالکیت پیدا کنید اساسییییی، اونوقت دیگه کشمکش و گریه و هر چقدر نخوام دخالت کنم ، دخالتم میدید...
راستی هانای نازم از اونجایی که کم آبی بیداد میکنه، همه سعی دربراین دارن تا درست مصرف کنند
منم برات توضیح دادم که کم آبیه ، شما هم وقتی من یه ظرفی میذارم پر بشه تو ظرفشویی و فکر میکنی آب همینطوری داره میره
سریع میگی مامانی آب و ببنددددد ، خلاصه کلی تذکر میدی عسلم...
سرگرمی این روزای گرمتون اینه که وان کوچولوتون و آب میریزم و شما تا شاید بیشتر از یکساعت با اسباب بازیاتون تو حمام سرگرم میشید
تا وقتی که به مرحله یخ زدن برسید، چون میدوتید که دیگه وان پرنمیشه مگر در مواقع ضروری...
یکسری یادداشت از شیطونیاتون دارم که میذارم...
دخترم چند وقت پیش قصه میگفتی اینشکلی:
شنگول و مشگول رفت گفت میای با من بازی ؟ گفت نه نمیام موی کثیف ناخون دراز
رفت به هویج گفت میای با من بازی کنی، نه نمیام
منظورت از هویج خرگوشه اکثرا اشتباه میگی عسلکم
تازگیا قصه هات با یکی بود یکی نبود غیر از خدای بچه ها هیچ کس نبود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یروز با اریا وسایل کشو آشپزخونه رو ریختید بیرون ، گفتم برید بیرون
فندک گاز و برداشتی و میگی الو سلام پلیس 110، خوب هستید؟
بیایید این و ببریدبازداشت کنید
فیلم پلیسی زیاد میبینی عزیزم وگرنه انقدر هم قاطع برخورد نمیکنی
منظورت از این هم بنده هستم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
طبقه بالام میخاره
این جمله زمانی گفته میشه که کتفت خارش میگیره و میخوای بخارونم برات
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
عروسک نازم
ازم خواستی بریم wc کارم طول کشید وگفتی
مامان دیگه نمیخواد جیشم رفت طبقه بالا
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
من:هانااا چقدر همش میگی آب ،شیر ، آبمیوه، خوراکی، کشتی من و فدااات شم
هانا:مامانی خودت من و کشتی که همش میگی هانا بیا ناهار ، بیا برات نیرمو درست کردم،،،بیا شام ، بیا خوراکی
منظور از نیرمو همون نیمرو هست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هانا:مامااانی وقتی بابایی نیست تو قدت بلندتره؟
بابا که هست قدت کوتاه میشه
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یه چند روز گفتم بابایی خوراکی نخره براتون چون خوب غذا نمیخورید
شب وقت خواب گفتی مامانی دعا کن من پولدارآشم
گفتم چراااا، مگه چی میخوای؟
گفتی خوراکی بخرم برای خودم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
نزدیک عید رفتم آرایشگاه ، بابایی پیشتون بود وقتی اومدم گفت
هانا و آریا چند لحظه صداشون نیومد رفتم دیدم دوتایی یکی طی به دست و اونیکی با دستمال کف آشپزخونه رو پاک میکنن
خلاصه که بابایی متوجه نشده بود چی ریختید، که بعدا میبینه بطری شیر تو یخچال نیست و میبینه شما انداختید سطل زباله و کف آشپزخوته رو هم تمیز کردید که کسی شک نکنه
همین اتفاق یروز وقتی من سرگرم کار خودم بودم افتاد که بطری آب و خالی کرده بودید و دوتایی سعی میکردید پاک کنید خیلی بامزه بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
عشق من دختر ناز نازی من...مدتهاست سعی میکنم از خودت کمک بگیرم اتاقتو مرتب کنی...تا دختر مرتب و مستقلی باشی...اما...
چند روزی اتاقتون و مرتب نکرده بودم، صد رحمت به میدون جنگ وحشتناک شده بود، چون هر روز میگفتی فردا تمیز میکنم...
یروز که در اتاق و روم بستی و گفتی تا اتاق و تمیز نکنی دروباز نمیکنم...ودرآخر...
کلک نفس خانوم ...
هانا:مامانی دختر من میشی اتاق و تمیز کنی؟
آفرین اتاقتو زود تمیز کنی خوراکی میخرم برات، اگر تمیز نکنی دعوات میکنما
اینطور شد که من اتاق و تمیز کردم
♥♥♥♥♥♥♥
قوطی های شیر خشک و میچینی و کنار هم یه ردیف بلند میگم مساوی بچین دو ردیف میریزه میگی بریزه جمع میکنم فدای سرم
♥♥♥♥
یه شب خونه باباجی شما که غذانخوردی و منم گفتم دیدی همه تاراحت شدن از دستت شام نخوردی؟؟؟
فرداش وقت ناهار
هانا همه از دست من ناحارت شدن دیشب منم از دست تو دلخورم(البته با بغض)
فدای ناحارت گفتنت بشم
♥♥♥
کفش پاشنه بلند پوشیدی میگی من شاسی بلند پوشیدم
♥♥♥♥♥♥
آریای نازنینم بیشتر ازدوماه میشه که شمارو از شیرخشک گرفتم ، اوایل خیلیییی برات سخت بود عزیزدلمممم
خودتو به اینورو اونور میزدی و گریههههههه و جیغ که شیر خشک میخوام، منم شیر پاستوریزه تو شیشه میدادم و وقتی میخوردی متوجه میشدی و شیشه شیر و پرت میکردی عزیزدلمممم تا اینکه کم کم و با کمی شکر اضافه کردن به شیر به طعم شیر عادت کردی
اما تا مدتی قوطیهای شیرخشکی که جمع کردم و برمیداشتی و با پیمانه ش میزدی به قوطی و پیمانه رو لیس میزدی تا طعم شیرخشک و احساس کنی و نیازت برطرف شه ، الهی مانان فدای چشمای نازت بشه
♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یه روز با صدای بلند گفتم خدایا شکرت هانای نازو آریای خوشگلم و دادی بهم
و هانا جونم فرمودند:
خدا من و آریا رو ساخته تا اتاقمون و به هم بریزیم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دخترکم ، شیرینکم جدیدا مرگ و برات توضیح دادم چون خیلی میپرسیدی
مخصوصا از زماتی که رفتیم سرخاک دایی امین
خیلی وقتا که من و عصبانی میکنی میای و گریه میکنی که من نمیخوام تو بری پیش خدا، باشهههه؟؟
یا دغدغه این روزات اینه که نمیخوام بزرگ بشم و از پیش شما برم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آریا جونم شبا که شیطنت گل میکنه و نمیزاری بخوابیم ، تا اسم بابایی و صدا میکنم همون لحظه خودتو و به خواب میزنی ، با عصباتیت هم میگی پتووووو مثلداینکه خیلی وقته از من پتو خواستی و من ندادم
نمیدونم چرا انقدر از بابایی حساب میبری، البته درکنارش خیلیییییی دوستش داری...
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
به عشق خوراکی خریدن از خونه بیرون میزنید
بابایی از ماشین پیاده بشه غوغا میکنید اگر شمارو نبره، فکر میکنید رفته مغازه و شما موتدید...
تکیه کلام آریا . اوراکی (خوراکی)
البته خوراکی تون شامل کیک و آلمیوه و شیر کاکائو هست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
بلههههه برسیم به عکسا
اینم دختر پاییزی من...
عکسای خوشگلتری میخواستم بگیرم برگام خیلییی کم بود...
عکس بالا سمت راست: پسرم از هرجایی که بتونی بالا میری، این یه نمونه کوچولوشه...
بالا سمت چپ ، الان ادای هانارو درمیاری،مثل اون تبلت و گذاشتی جلوت و خم شدی
عکس پایین سمت راست ، کالسکه عروسک هانا جون، آریاجونم خیلی بامزه میشینی توش و میری ...
سمت چپ پایین،یه دیقه رفتم و برگشتم به لوازم آرایشی رحم نکردی هیچچچ، به خودتم رحم نکردی مامانی...
یه جاده چالوس دیگه با مامان جون و باباجوم..
ویه گردش دیگه با خانواده بابایی...
آریاجونم ناراحت منتظر بابایی که رفته خرید کنه...
خاک بازی شما عسلا، که کوچولوهای همسایه هم بهتون پیوستن...
یکی از شبهایی که رفتیم پارک...
مامانی یه شب اومدم دیدم دارید بازی میکنید
شما گفتی دارم آشپزی میکنم اون وسایلته و اون کتابها هم مثلا کتاب آشپزی هست
و لیوانی که توش کارت غذایی که درست کردی و من باید میخوردمش
آریا هم مدام در حال تست...