هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

خوش گذرونی های ما♡♥♡

1394/5/31 4:18
1,520 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام 

سلام به همگی دوستان که دوستمون دارید و دوستون داریمممم یه عالمهههههقلب

کوچولوهای خوشگلم، من و ببخشید که دیر به دیر میام برای آپ کردن

در کنار رسیدگی به شما کوچولوهای نازم، باید بتونم به خودم و کارای دیگه برسم، مدیونید یه درصد فکر کتید که من کلش بازی میکنم نههههههههه مشغول تلفن

خلاصه، از عید فطر بگم، که بعد از یکماه روزه داری، بابایی طبق معمول روزهای تعطیل، ناهاروشام و به عهده داشت، صبح رفت کله پاجه گرفت و ما 3 تا خوابالو رو از رختخواب جدا کرد...گفتیم بعد از 1 ماه صبحانه بخوریم  که بعد از خوردن کله پاچه معده بنده متعجب و درمانده شد که خداروشکر زودی آروم شد...

آماده شدیم  و زدیم بیرون، بابایی گفت بریم پارک ارم، هانا جونم خیلی وقت بوددلت نیخواست بری، آخرین بارخیلی کوچولو بودی که رفتیم...

منم که در حد شهربازی همین اطراف در نظر داشتم دوربین عزیزم و همراهم نیاورده بودم...

رفتیم باغ وحش و آریا جونم از هانا ذوق بیشتری داشتی ..هانا نفسی شهربازی و دیده بودی و فقط منتظر بودی که بربم شهربازی...

رفتیم قلعه سحرآمیز، که بالاخره جای مناسبی برلی بازی شما دو تا فرشته ها بود، کلییییی بازی کردید، بازم میگم مدیونید فکر کنید من شمارو با بابلیی تنهاگذاشتم و رفتم 

ماشین بازینیشخندبعدشم یکم مثلا  بازی های دیگهنیشخندنههههههه اصلامشغول تلفن

 

 

 

 

 

کلیییی بازی کردیم در حدی که آریا از خستگی گریه کرد و بابایی دور از چشم

من به مامان جون که زنگ زده بود برای دعوت به شاام قبول کرده بود .از اونجایی که کلی پیاده  روی تو 

 

 

باغ وحش داشتیم و کلی بازی، از خستگی فقط دلم میخواست بربم خونه...

 

 

شام  رفتیم خونه مامان جون که طبق معمول خودش و کلی  تو زحمت انداخته بود و بعدشم یه سر رفتیم خوته می ما و بعدش راهی خونه...

 

 

 

عکسایی که گرفتیم با تبلت وبخاطر آفتاب نمیشد ببینم از چی داریم عکس میگیرم، قسمت بازی هم اگر عکس میگرفتم به بازی نمیرسیدم به چند تا عکس اکتفا کردم، البته تبلت هم

شارژ نداشت دیگههههه...

 

 

 

 

عسلای مامان ، خیلیییی  ماهید، سعی میکنم عصر هر روز ببرمتون دم در ساختمون تا با بچه ها بازی کنید، بچه ها از بس دوستون دارن، سر بازی با شما دعواشون میشه...

 

به یاد قدیم لی لی بازی کردم باهاتون یکم ، خیلی خوب بود....

 

 

هاتا جونم لی لی خیلی دوست داری، آریای مامان خیلییی عسل بپر بپر میکنی و مثلا داری بازی میکتی

 ...

 

 

 

 

 

 

راستیییی آریا جونم من یبار چند وقت پیش از اونجایی که دیدم از همون کوچولویی یکبار هم ب ازبستن پوشکت صبر نکردی و همیشه فراری بودی و تازگیا پوشکت و یواشکی

 

 

بار میکردیخواستم از پوشک بگیرمت، دو سه روزی گذشت و دیدم نهههه فقط الکی آب بازی میکنی و دوباره پوشکت کردم، یه مدت کم که گذشت یه کار اساسی کردی که

 

نمیشه اینجا نوشت، بعدا به خودت میگم  مامان فدات شههههه، سر اون قضیه کلیییی خندیدیم ، و من دیگه پوشکت نکردم و شما دیگهههه پوشک نشدی البته غیر از شبا...

البته از اون روز 3 4 هته ای میگذره و دیگه آب بازی از سرت افتاده تنبلی میکتی و جیش نمیگی مامانییییی... بایدحواسم بهت باشه عسلم...

تو این مدت شهربازی رفتن ما دیگه از حد گذشته منم ترجیح میدم باهاتون بازی کنم تا عکس بگیرم...

هفته پیش مامان جون گفت بریم پارک نژاد فلاح

خیلییییییییی خوش گذشت ، بقدری خندیدیم که نگو اون سر سره ای که تو عکسه هاتاجونم من بغلت کردم، دایی هم آربارو،حتی مامان جون و زندایی و پارمیدا پسر دخترخاله

سر خوردیم...بعد از مدتهاا عالی بوووود...

بعدش رفتیم کشتی صبامن به ناچاااااار شما وروجکارو سپردم دست خاله جون و دایی مصطفی که ببرن سوار وسیله بازی بشید تا با بچه ها سوار کشتی صبا بشم

وویییی اگر بدونید چقدرررر خوب بود،

آریا جونم  سوار یه وسیله ای شده بودی که به سختی قدت به فرموتش میرسید ما هم تعدادمون زیاد بودهمگی دور اینوسیله بازی  ایستاده بودیم تا برات بای بای کنیم

الهی مامان فدااات شه به سختی یه دستت رو فرمون بود و دست دیگه ت و به علامت بای بای برای ما تکون میدادی ، بقیه کسانی که اونجا بودن هم  همگی به جای بچه های

خودشون برات دست تکون میدادن..وقتی پیاده شدی دونه دونه هام هامت کردیم شیرینکم...

 

اونشب  خیلی به یاد موندنی شد، مدتی میشد با مامان جون پارک نرفته بودیم...مخصوصا که دایی و خاله جون و حتی دخترخاله م و همگی حواسشون بود که شمارو نگه دارن تا به

منم خوش بگذره...

چند هفته پیش هم بعد از فکر کنم یکسال بابایی گفت بریم دریاچه مصنوعی، نمیدونستیم انقدر تغییر کرده، شهربازی داشت اینبار شما کلی ذوق کردی و منم خیلی نشد عکس بگیرم

اونم با تبلت...

 

پسندها (14)

نظرات (25)

مامان جون
31 مرداد 94 7:45
معلومه که از عید فطر تا حالا واقعا خوش گذروندین هااااا ایشالله همیشه شاد و سلامت باشید. منکه میرم شهر بازی کلی کیف میکنم انگاری جون میگیرم ,ولی دیگه مث قدیم نمیتونم بازیای پر هیجان سوار شم .
مامان هانا و آریا
پاسخ
بله عزیزممم ممنونممم دوست خوبم من عاشق شهربلزیم
بهاره مامان الینا
31 مرداد 94 8:21
هانا جون چقدر موهای خوشگلی داری مامان هانا جون وبلاگ قشنگ و پر باری داری کلی از دیدین وبلاگتون لذت بردم پیش ما هم بیاید
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون بابت مهربونیت چشم حتمااا
مامان گل پسر
31 مرداد 94 8:45
سلام خانومم
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلااام عزیزدلممممم
مامان گل پسر
31 مرداد 94 8:46
دست همه ي كساني كه حواسشون بود به شمام خوش بگذره درد نكنه
مامان هانا و آریا
پاسخ
فدااات عزیزممم
مامان گل پسر
31 مرداد 94 8:47
باغ وحش رفتين . وووووووووووووي
مامان هانا و آریا
پاسخ
باغ وحش دوست نداری نگار جووون؟
مامان عطرین
31 مرداد 94 10:49
سلام همیشه به شادی و تفریح هاناجوم خیلی نازه ماشالا
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزمممنوووون چشماتون ناز میبینه
عمه فروغ
31 مرداد 94 19:20
سلام خوشحالم که این مدت روزهای خوبی داشتید و حسابی به شما کوچولو ها خوش گذشته ان شاا.. که همیشه شاد و خو ش باشید به به آفرین به آریا جونم که پروژه از پوشک گیری رو با موفقیت پشت سر گذاشته
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عمه فروغ مهربونمرسییی که به یادمونی
ماما گل پسر
3 شهریور 94 11:02
دوست خوب و بي وفاي من احوالش چطوره ؟؟؟؟ دختر چرا نيستي ؟ اومدي و ما بهت عادت كرديم و رفتي؟ بلكه من افتادم مردم ، آدم نمياد حال رفيقشو بپرسه ؟؟؟ باشه تو نپرس من مي پرسم . لااقل جواب بده مام نگرانت نشيم دختر گل
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلااام نگار جونمم،چرا دفام میکنی سعی میکنم تند تندی پست بذارم عزیزم من هر وقت وبت بروز میشه میخونم و از حالت باخبرم گلممممممفقط فرصت کامنت گذاشتن ندارم یوقتایی خیلییی دوستون دارم
مامان راحله
3 شهریور 94 18:13
ایشالله همیشه به شااااااااااااااادی
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسییی عزیزممم
مامان بهار
3 شهریور 94 18:18
همیشه به گردش و بازی خوشگلای ناز
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسییی خاله جونیی
مامان فرناز
4 شهریور 94 0:12
انشاءاله هميشه شاد و سلامت در كنار هم باشيد ماشاءاله به اين دو گل خوشگل
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسییی عزیزممممم، لطف داری
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:53
سلام دوست خوبم . از اينكه خبري از حالت دادي ممنون . من فك ميكردم به كل ترك وب كردي . خدا رو شكر كه هستي .
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام نگار جونم ببخش من جدیدا خیلی دیر به دیر آپ میکنم مرسی مهربونممم، دوست داریم هواتاااااا
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:53
ميدوني كه خيلي دوستت دارم .
مامان هانا و آریا
پاسخ
عشقییییی عزیزممممممم
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:54
از اينكه وقت ميذاري و وب ما مياي ممنونم .
مامان هانا و آریا
پاسخ
فدات شم وبلاگ دوست عزیزم نرم کحا برم.کلییییی لذت میبرممم
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:54
هانا جون و آريا جونمو ببوس
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیییی عزیزدلمممم حتمااا
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:56
اونجام كه نوشتي باغ وحش دوس نداري ؟؟؟ بايد بگم دوس داشتنش رو كه ندارم چون بوي بدي داره باغ وحش . ولي اينجوري كه كردم از ترس حيوانات باغ وحش بود . مخصوصا آقا شيره
مامان هانا و آریا
پاسخ
آخیییی عزیزمممم، منم خیلی باغ وحش دوست ندارم
مامان گل پسر
5 شهریور 94 7:57
گلم من دعوات نميكنم هيچوقت . فقط خاستم بدوني خيلي برام عزيزي و فراموشت نمي كنم هيچوقت
مامان هانا و آریا
پاسخ
فدات شم نگار جونم انقدر مهربونیییی
مامان سمانه
20 شهریور 94 19:53
سلام سمانه جوووووووووون خوبی عزیییزم ؟ خیلی از عکسا لذت بردم خوب خودتو لو دادیا معلومه بچه هات اصلا شیطون نیستن که وقت کلش هم داری خوش بگذره مامانی
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلااام به روی ماهت عزیزمممم، فکر کردم مارو از یاد بردی عزیزممم مرسی گلم فکر کن یه درصد شیطون نباشن، از وروجکای من شیطون تر مگه داریمممممن آخر شبا اکثرا بازی میکنم میبوسمتون
مامان آنیسا
21 شهریور 94 8:14
ایول مامانی می بینم که به بهونه بازی بچه ها دلی از عزا در آوردی و تا تونستی بازی کردی خوش به حالت آخه چه جوری با وجود دو تا بچه فسقلی قد و نیم قد میتونی کلش بازی کنی معلوما مدیریت زمانت عالیه ببوس دو تا خوشکلمو
مامان هانا و آریا
پاسخ
بلههه کلی خوش گذروندممم والاااا در مورد بازی بیشتر آخرشب بازی میکنم که بچه ها خوابن، روزا هم گهگاهی یسری میزنم مرسییییی عزیزم، شما هم ببوس آنیسای خوشگلمون و
مامان مريم
23 شهریور 94 9:14
به به لذت شهربازی رو برای بچه ها با دنیا نمیشه عوض کرد! بچه های گلت رو ببوس
مامان هانا و آریا
پاسخ
بله عزیزم واقعا همینطوره مرسییییی عزیزم، شما هم فرشته های نازمون و ببوس
دوست بیمه ای
24 شهریور 94 11:54
به نام خدا مهمترین فرد زندگیتان کیست؟ برای خود واوچه آرزوهایی دارید؟ حاضرید یک طرح ارزشمندومطمئن به شما معرفی کنم؟ شنیدن توضیحات درمورد مزایای بی نظیربیمه زندگی وسرمایه گذاری حداقلش اینه که ضرری نداره... اگر به فکرآینده خودوفرزندخودهستید دستتان را دردست پرمهرزندگی قراردهیدوهمین امروزاقدام کنید. ازتولدتاهفتادسالگی،پس اندازطلایی،تامین آتیه فرزندان،سرمایه گذاری مطمئن(05/24درصدسود93)،معافیت مالیاتی،اخذوام فوری وبدون ضامن و... بیمه زندگی عاشقانه ترین نامه نوشته شد مشاوره تلفنی 09019426766 02144494368 موفق باشید
مامی آتریسا جون
25 شهریور 94 9:28
سلام به مامانی و هانا جون شیرینم و آریا جون عسلم حسابی خوش گذشته، آرزوی شادی واسه هر لحظه تون دارم گلممی بوسمتون
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلااام عزیزمممم ببخش که خیلی وقته سر نزدم آتریسا جونم بوووووس ممنووووونم بابت مهربونیت عزیزمممممم
کوثر
28 شهریور 94 14:51
سلام خاله جوووونی کجایید دیگه بهمون سرنمی زنید؟؟!!
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزم حتما میام پیشت
مامان ندا
21 مهر 94 16:02
ایشالله همیشه شاد و خوشحال باشین امین
مامان هانا و آریا
پاسخ
خیلی خیلی ممنونمممممم
مهسا مامی رها
12 آبان 94 17:20
ووی چه دخمل مو فلفلی نااازی
مامان هانا و آریا
پاسخ
میسی خاله جونی