هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

روزهای ما...

1392/9/10 4:54
807 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های کوچولوی من...

این روزا برام روزای قشنگی نیست میتونست خیلی قشنگتر باشه اما نیست...دل شکسته

با وجود دو تا فرشته و یه همسر مهربون باید بیشتر از اینا شاد باشم اما ...

اما دلم میخواد همیشه ازشادیامون اینجا بنویسم پس...

هانای گلم از اینکه مدام به خاطر خوابوندن آریا سرت غر میزنم و مدام میگم هیسسسسسس،نکن ،ساکت و.... خیلی دلگیر میشم از خودم...

آخه مگه فرشته کوچولوی مهربون مامان چند سالشه که انقدر درک کنه...خوب نفس مامانی دلش میخواد شیطونی کنه اما...

امان دست ما بزرگترا... 

فرشته کوچولوی مامان...دخترک نازنینم خیلی وقتا دلت میخواد تو نگهداری آریا کوچولو کمکم کنی.... خیلی وقتا دوتایی دعوامون میشه و دوباره آشتی اما... اینبار بزرگتر شدی و با یه بوس آشتی نمیکنی ... با مامانی قهرمیکنی و میری یه گوشه و گاهی اوقات خوابت میبره چون من حواسم پرت آریا میشه و یکهووووووو...

میبینم عزیزترینم خوابش برده و بیدارت میکنم اما بازم از یادت نرفته و هنوز باهام قهری ...نگران

نفسی مثل همیشه شیرینی جدیدا کلماتت خیلی بامزه است البته خیلیاش و قبلا هم میگفتی اما امان از این حافظه مامانی...

مثلا به آشپزخونه میگی آشگامگونه  یا مثلا دستت اوف شده بود و اومدی به من نشون دادی تا دستم خورد به دستت گفتی وای مامان سفار نده منظورت این بود که فشار نده گفتم عزیزم فشار ندادم میگفتی نه سفارش میدی...عزیز دلممممممقلب

مثلا من میگم شما فرشته های منید میگی نه من سفشته نیستم ...

یا اینکه میخوای بگی یادته میگی هادته....

یه کلیپ تو پرشین تون هست ااااااااای دختر زیبا..... خیلی دوسش داری من یکوچولو اولش و میخونم سریع پشت من شروع میکنی...خوندن و خیلی دوست داری...یه وقتایی مثل آدم بزرگا برای خودت زمزمه میکنی...

وقتی دارم با آریا صحبت میکنم هر چی من میگم مثل من تکرار میکنی آریای هانا ...عسیسم ....چی شده ....چرا گریه میکنی ....دلت درد میکنه....قربون چشمای نازت بشم (گمون چشام بشم )این لحن شما بود مامانی...

جدیدا میگی آریای هانا ... یا میگی آریای منه ...یا نیلای منه(دخترعمه نانازت)...ولی وقتی قسمت کردن خوراکیها میشه هانا کاملا به این موضوع تاکید داره که نیلا وآریا کوچولو هستن و نمیتونن خوراکی بخورن یا پارک برن با هانا...نیشخند

یه چند روزی هم میرفتی پیش فتانهجون روزا و کلی شیطنت میکردی...

می ما هم چند باری تو این مدت شما رو برده قصر شادی و پارک ... وقتی اسم می ما رو میشنوی سریع میگی قصر شادییییییی...تازه چند روز پیش زنگ زده بودی به می ما میگفتی ماشینم خراب شده برام ماشین بخر... بستنی بخر ...پفیلا بخر...درحالی که بابایی هر روز کلی برات میخره اما نمیخوری کاملا واضح بود دلت قصر شادی میخوادچشمک... عزیز دلممممممممم

چند روز پیش هم با فاطمه جون  و عمو حسین رفتی برای دیدن آتلیه و کل راه رو در سکوت بودی دخمل مامان ...

مامانی وقتی یه چیزی ازم میخوای که نباید....میگی مامانمم ...عشقم...عسیس دلممم...بوس بده بوس بده ...تو عسیس دلمیاااااا...منم عزیز دل توام...مژه

تازه اگر بریم جای و آریا بغل کسی باشه موقع برگشت هی میگی مامان آریارو بگیر زود باش... حالا نمیدونم میترسی آریا بمونه و بهش خوش بگذره یا...خدا میدونه دیگهچشمک

چند وقت پیش هم من دعوات کردم و جدیدا هم سریع بغض میکنی و چشمات پر از اشک میشه سریع داد زدی مامان اصلا آریا رو میندازم آشغالی گرگا بیان بخورنش... منم دلم سوخت وقتی دیدم با بغض داری میگی گفتم اصلا چی فکر کردی پیش خودت هم خودت و میندازم هم آریارو ....

تادیدی آریا هم تو جبهه خودته سریع گفتی ما پا داریم تو نمیتونی مارو بندازی آشغالی ...اصلا ما تو رو میندازیم آشغالی ....منم خندم گرفته بود و به این فکر میکردم که یعنی فکر میکنی من پا ندارم خنثی

یه وقتایی هم میگی مامان آریا بی ادبه همش گریه میکنه...

حالا برسیم به فرشته کوچولوی دومممممم ...آریای عزیزمممم...

نی نی فسقلی مامان ... الهی مامان فدات شه که خیلی اذیت میشی به خاطر آلرژیت...نگران

ازترسم نمیتونم ببرمت حموم تا میری حموم حالت دوباره دگرگون میشه و...

کوچولوی من منم سعی میکنم خودم و کنترل کنم و رژیمم و نشکنم ...تا عزیز دلم آروم باشه و اذیت نشه...اما یه وقتایی به یه چیزایی ناخنک میزنم که نباید... من و ببخش مامانی...خجالت

نگران اینم که نکنه در آینده اذیت بشی عزیز دلم...نگران

مامانی برعکس هانانفس مامانی که همش خواب دلش میخواست ... ماشالله حواست به همه کس و همه چیز هست...خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم گردنتو نگه میداری... خیلی ناناز میخندی...مخصوصا وقتی قلقلکت میدم...

چندروز پیش همینطوی خواستم امتحان کنم دیدم عزیز دلم قلقلکش میاد و با یه صدایی میخنده...الهی مامان فدای خنده هات...

خوب مامانی برسیم به سختی که پشت سرش گذاشتی...ختنه ...

تاریخ ختنه :92/8/14

خیلی استرس داشتم .... میترسیدم نتونم تحمل کنم از درد گریه کردنتو ... روزی که رفتیم مطب برای ختنه شدن...من بیرون بودم و بابایی کنارت ... قربونت بشم خیلی گریه کردی تا بی حس که شدی گریه هات تموم شد و صدای دکتر و شنیدم که گفت چند وقت جیش نکرده بودی الهی مامان فدات شه ...

وقتی ختنه انجام شد من اومدم پیشت... بی حسی داشت از بین میرفت و یهویی چشمات گرد میشد و یه صدایی از ته دلت یه جور نازی که معلوم بود از درد زیاده در میاوردی... من اولش ترسیدم یا یهویی نفست و با تمام وجود میکشیدی تو... چقدر دلم برات سوخت فسقلی مامان ... خیلی تو راه گریه کردی عسلکم ... اما شب آروم بودی و گریه نکردیناراحت

مامانی روزی چند بار تو آب و صابون میذاشتمت که زود خسته میشدی...اما خداروشکر روز هفتم که مصادف با تاسوعا و البته دو ماهگیت بود حلقه افتاد ...لبخند

عزیزکم دستای کوچولوت و مشت میکنی و دقیقا مثل این که گارد میگیری ... هانا شنیده که من گفتم گارد گرفتی ...تادستات  ومشت میکنی ذوق میکنه میگه مامان بیا آریا کارد گرفته ...تازه وقتی بغض میکنی دلم میخواد بخورمت مامانی... هانا ناناز هم میگه مامانی بیا آریا بضغ کرده...تازه ادای شما رو هم درمیاره فسقلی مامانی...وقتی میگم آریا چی شده ...هانا سریع میگه مامانی دلش درد میکنه...ماچ

سر شیشه شیر یا به قول هانا (شیشه شیشه) هم که اوایل دردسر داشتیم تا شیشه هانا نفس و پیدا کردم و دادم بهش البته همراه با پستونکنش ...اوایل هم که تا من آریارو بغل میکردم بابای هم باید هانارو بغل میکرد و ادای نی نیارو در میاورد...ماچ

امیدوارم روزها و این روزمرگی ها به خوشی بگذره...خیال باطل

فرشته های مامانی خیلی دوستتون داریممممممممم... خیلییییییی زیاد قلبقلبقلبقلبقلب

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فریده
12 آذر 92 3:44
سر بزن
مامانی درسا
17 آذر 92 1:13
تولدت مبارک عزیز دل انشاالله همیشه شاد باشی
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی مامان درسای مهربون
مامان نیلا
5 دی 92 1:50
عزیزم خدا شما رو برای فرشته های کوچولوت و نازنینهای کوچولو رو برای شما نگه داره
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی مامان نیلا کوچولوی ناز همچنین شماروبرای نیلای عزیز
زهره
9 دی 92 0:05
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام زهره جان عزیزم من شیر خشک نگرفتم از اون خلنوم چون ترجیه دادم فعلا شیر مادر بخوره،ولی باهاشون تماس گرفتم و گفتن که ارسال میکنن. هزینه پست با خودتونه،و کمتر از 3 تا نمیفرسته.همین عزیزم
مامان بهنود و بهناز
16 دی 92 10:32
اشکمو درآوردی ! جمله جمله ت از زبون من درومده بود , منم دقیقا دقیقا مثل تو هستم خیلی خوشحال میشم تبادل لینک کنیم.... هستی؟
مامان هانا و آریا
پاسخ
عزیزم وبلاگ قشنگی داری، چرا که نه حتما، من لینک کردم دوستم
هما
18 دی 92 21:43
دلم واسه هانا یهو خیلی سوخت تورو خدا خیلی حواست بهش باشه این فرشته کوچولو دلش اندازه گنجشک کوچولو بید و اگه فکر کنه مامانش دیگه دوسش نداره و بجاش داداشی رو دوس داره دلش می ترکه دنیای شیرینشو خراب نکن تورو خدا بووووووووووس
مامان هانا و آریا
پاسخ
سعی میکنم هما جون حواسم بهش باشه، دیگه یه وقتایی یه چیزایی پیش میاد که نباید... قربونت برم عزیزم بوووس برای خودت و رستا کوچولوی ناز