هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

هانا و تکنولوژی جدید خونه...آریا و آلرژی...مامان و بی نت بودن...

1392/11/9 16:38
493 بازدید
اشتراک گذاری

 

 سلام فسقلیای مامان...

ازاونجایی که بابایی برای دسترسی آسونتره من با دو تا فسقلی به نت تبلت خریده ،که البته دیدن تبلت روز اول همان و ندیدن تبلت همان که ماجرا داره...خلاصه که کامپیوتر عزیزم با اومدن تبلت درجا به کما رفت (مانیتورش مرخص شد)یه همچین تکنولوژی حساسی داریم ما...منم منتظرشدم تا بابایی لطف کنه و مانیتورجدید پیوند بزنه اما همچنان بابایی به روی خودش نمیاره آخه چند تا عکس داشتم میخواستم بذارم تو وبلاگ و بعداآپ کنمناراحت

 

 

 

 

هانا جونم

 

از بس طولانی شده نمیدونم از کجا بگم....

هانا خانوم ناز امسال هم مثل دو سالی که گذشت تولدت  مصادف شد بامحرم و صفرو نشد که یه جشن خوشگل برای فرشته کوچولومون بگیریم،که البته بابایی گفته عید برات یه جشن خوشگل بگیریم تا ببینیم چی پیش میاد...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفسی روز تولدت فتانه جون اومد و شمارو باخودش برد قصر شادی و حسابی بازی کردی و خوش گذروندی و یه کادوی خوشگلم از طرف فاطمه جون برات خرید...تاشب بافتانه جون بیرون بودی  و بعدش شما رو  رسوند خونه ،خلاصه که کلی ماروخجالت داد...

 

 

 

 

 

 

 

 بابایی هم یه ک

یک خوشگل برای شما گرفته بود...وقتی  کیک و دیدی کلی ذوق کردی بیشتر به خاطر شمعای روی کیک که دوست داشتی فوتشون کنی،که من و مجبور کردی چند بار شمعارو روشن کنم و شما دوباره فوت کنی عسل مامان...که بعدشم شما و بابایی با لذت تمام جلوی من کیک خوردید و من نگاهتون کردم،آخه آریای ناناز مامان آلرژی داره و من نمیتونم چیزی جز مرغ وبرنج و هویج و اینا بخورم...

 

 

 

 

 

 

 

 

آریای عزیزم ...کوچولوی مامان ،فکر کنم خدا خیلی دوسم داره ...آخه من شکمو که مدام عشق خوردن شیرینی و بستنی و از همه بیشتر ماکارانی روداشتم الان خیلی دلم نمیخواد ...حتما اینم از موهبتهای خداست که شامل حال من شده تا بتونم خودم و کنترل کنم تا شما اذیت نشی...البته اینم بگم که لبخندی که روی لبهای تو با نخوردن من نقش میبنده به اندازه تمام شیرینی های دنیا شیرین و لذت بخشه عزیزم...خیلییی زیااااااد....(بدون اغراق)

 

 

 

 

 

 

 

عسل مامان شمارو بردیم برای چکاب و دکتر گفت وزنت یکوچولو پایینه و برای رفلاکست رانیتیدین نوشت و از 4 ماهگی برات آهن نوشت....راستی گفتم 4ماهگی ،واکسنت و زدیم و شما جیکت درنیومد و یکم تب داشتی که زود خوب شد...

 

 

 

 

 

 

 

آریا جونم بخاطر آلرژیت مدام  دلت سخت کار میکنه وقتی خرابکاری میکنی من خیلی ذوق میکنم چند روز پیش داشتم پوشکت و عوض میکردم حواسم به هانا نبودکه یهو دیدم ادای من و درمیاره و شما که خرابکاری کردی و تشویق میکنه و میگی آفرین پسرمممم...

 قلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عزیزدلم ...هانای نازم وقتی وقتی باهم خوبیم آریا میشه عزیز دلت و آریای هانا و داداش آریاو شما هم آجی هانای باهوش...وقتی هم دعوامون میشه آریا میشه آریای بی ادب که باید بندازیمش بیروت تا گرگا بخورنش شما هم دیگه آجی هانا نیستی و خودت اصرار داری که آجی هانای بی ادبی و دیگه هانای باهوش نیستی...

 

وقتایی هم برای اینکه فکر کنی تنها شما رو دعوا نمیکنم آریا رو هم دعوا میکنم و چنان ذوقی میکنی که نگو ،سریعا هم پیشنهاد خودت رو در رابطه بیرون انداختن آریا مطرح میکنی ...حتما میگی تا تنور داغه بچسبونم ...هی میگی آره آره مانان دعواش کن و تشویق پشت تشویق..شیطان

 

 

 

 

 

 


 

یه وقتایی هم از قصد نزدیک آریا میشی تا موهات و بگیره و سریع میگی ماماااااان آریا موهامو میکنده دعواش کن...

 

 

 

 

اما اینم بگه ته دلت خیلی داداش فسقلیتو دوست داری...همش سرفه میکنی به قول خودت آچه( عطسه) تا آریارو بخندونی  و خیلی وقتا بوسش میکنی و مارو بغل میکنی و میگی من عاشق شما م...

 

 

 

 

 

 

راستی این روزا تبلت از دستت زمین نمی افته حتی موقع دستشویی رفتن به من تاکید میکنی بهش دست نزنم تا برگردی...آخه چند تا بازی دانلود کردم که مدام بازی میکنی...جالبه تبلت یا به قول شما لب تب یا تب تت ومیگیری دستت وبازی میکنی ،تلوزیون هم از شبکه پویا یا پرشین تون یا جم جونیور خارج نمیشه...منم  یه وقتایی مجبور میشم بین کارتونهای محبوبت یواشکی تبلت وبردارم یه گشتی بزنم ..یانصف شب میتونم بیام نتخنثی

 

عزیزای دلم خیلی دوستون داریممممممممقلبماچ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                             راستی برات به قول خودت بسته آموزشی خریدیم (تراشه های الماس) کلی کلمه  یاد گرفتی و تا چند روز دیگه کتاب اولتو تموم می کنی

 ...علی اومده بود خونمون وقتی  کلمه هارو از شما پرسید و بلد بودی  باور نمیکرد و خیلی  تعجب کرده بود و شما هم کلی ذوق میکردی وقتی کلمات و براش میخوندی....

 

 

 

 

 

نقاشی دخمل مامانی که  عمرا بتونید تشخیص بدیدچیا کشیده برای مامانش ...

 

 

 

نقاشی دخمل مامان که عمرا تشخیص بدید چیا کشیده برای مامانش...

 

پسندها (1)

نظرات (1)

عاطفه محمدی مجد
11 اسفند 92 15:37
ماشالا چه عکس ماهی خدا حفظش کنه.... به وبلاگ منم سر بزنید خوشحال میشم.
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیی عزیزم حتما