اریگامی...
عسل خانوم چند روز پیش از مهد کودک اومدی یه صورتک بامزه دستت بود،سریع نشونم دادی و گفتی مامان ببین خانوم مهندسم برام درست کرده...
منظورت از خانوم مهندس مربی مهد کودکته خیلی هم دوسش داری نمیدونم چرا بهش میگی خانوم مهندس
منم گفتم واااای مامانییییی چه موش خوشگلییییییی
نگاه عاقل اندر سفیهی به من کردی و گفتی مامانی این موش نیست سگه
خلاصه کلی از خودم نا امید شدممم و البته به روی خودم نیاوردم و گفتم همون دیگه چه سگ خوشگلیییی
هانا جونم دستت درد نکنه خیلیی به روم نیاوردی مادر
فقط هر از چند گاهی یاد آوری میکردی که مامان این سگه
یکهو یاد کتابی افتادم که حدودای یک سال و نیمه بودی که فائزه جون برات خریده بود به اسم اریگامی..
بدین ترتیب شما و بابایی فرستادم مقوا بخرید ...
از روی کتاب چند تا صورتک ساختیمممممم...اگر بدونی چقدررر ذوق کردم مخصوصا خرگوش صورتی که بامزه شد کاش بقیه مامانا هم با نی نی هاشون درست کنن...
هم ساده است هم لذت بخش... تازه میشه باهاش قصه هارو به نمایش درآورد..
این صورتکی که خانوم مهندست درست کرده بود،طفلک خیلییی بهتر از این بودااا ،در طی بازی اینشکلی شد
اینم اریگامی های ماااا و البته آقا سگههه..
اینم هنرنمااااییی دختر شاه پریونمممم...
قرار بود کفش دوزک باشه اما...