هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

و خدایی که در این نزدیکیست...

1393/3/28 1:58
434 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 26 خرداد ماه ساعت 9:21 دقیقه صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دوستم رقیه جون چند بااار زنگ زده و از اونجایی که نزدیکای صبح خوابیده بودم  صدای تلفن و نشنیده بودم...

نگران شدم ... که دیدم برام پیام گذاشته که بستری شدم...عزیزمممم یه نی نی کوچولوی دیگههه... خدای من یه فرشته دیگه داره زمینی میشه...

استرسی وجودم و گرفته بود که نگووو...زنگ زدم تلفنش و جواب نداد...زنگ زدم به همسرشون و گفتن که هنوز خبری نیست و بستری شده...آخه رقیه جون

هم دلش میخواست نی نیش طبیعی دنیا بیاد...که دکتر بعد از مدتی تشخیص میده که بره برای سزارین...برای دومین بار زنگ زدم و هنوز خبری نبود...

بیمارستان هم که جواب درستی نمیداد...که مجبور شدم به مامان رقیه جون زنگ بزنم آخه قرار نبود تا نی نی دنیا نیومده کسی خبردار بشه تا یوقت استرس نگیرن...

وقتی کار به سزارین رسیده همه خبر دار شدن...وقتی فهمیدم رفته اتاق عمل سریع شما دوتا فسقلی و آماده کردم و رفتیم و شما موندید پیش فتانه جون و من 

راهی بیمارستان شدم...باورم نمیشه این 9 ماه هم بالاخره تموم شددد وقتی من باردار بودم مدام درباره نی نی من و وضعیتش با هم صحبت میکردیم و نگران میشدیم...

خوشحال میشدیمم...و نه ماه رو درکنار هم  به اتمام رسوندیم و آریای نازنینم که دنیا اومد فهمیدیم رقیه جون هم بارداره و دوباره 9 ماه تمام لذت و سختیهای بارداری و با 

هم گذراندیم...من خاله شدم دوباره ...به قول گلفروشی که ازش گل خریدم خاله قلابی...وقتی رسیدم بیمارستان یه فرشته کوچولوی ناز و دیدم که لالا کرده

بود...کلی تو بغلممم بود...یه عکس خوشمل هم از روی ماه آوین کوچولوی ناز که تو بیمارستان گرفتمم...

راستی اسم این فرشته کوچولو به احتمال زیاد قرار آوین باشه که معنی زلال ،پاک،به رنگ آب ،عشق هست که از اسم های پیشنهادی من بووودمژه

امیدوارم این اسم قشنگ قطعی بشهههه بوووووس برای آوین عزیزممممقلب

وقتی از بیمارتان برگشتم حساااااااابی شیطونی کرده بودیدددد و خسته ،با هم برگشتیم خونه...راستی مامانی شما هی به من میگی مامان مواظب باش تصافد نکنی...

وقتی رسیدیم خونه اجازه گرفتی تا یه بازی دانلود کنی و منم گفتم باشه ...خبری از شما نبود هانا جونم فکر میکردم داری دانلود میکنی که صدات درنمیاد...منم

تو آشپزخونه مشغول  آماده کردن شام بودم...

یکدفعه دیدم مثل فرشته ها موقع دانلود از فرط خستگی خوابت برده عزیزکم...منم تبلت و از دستت گرفتم تا سریع ازت عکس بگیرم عزیز دل مامانی...قلب

اینم همون عکس شیرین و خوردنی...                           

پی نوشت فوتبالی : ساعت11:30 شب قرار بود بازی ایران و نیجریه پخش بشه...                                                            

 

  بابایی از اونجایی که علاقه ای به فوتبال ندارن ،مطمئن بودم که میره لالا ،هانا جونم شما هم که خیلی وقت بود خواب بودی . برای شام هم    بیدارت نکردم تا بخوابی...

     

 

  پدر در

 یک حرکت ناباورانه ظرفی از تخمه رو آورد و کنار من منتظر شروع فوتبالتعجب

 

منم خوشحاااال که بالاخره یکنفر پیدا شد باهاش بازی و تماشا کنم... بازی شروع شد بابایی به نیمه های ظرف تخمه رسیده بود...تقریبا 15 دقیقه از بازی که گذشت بابایی از تخمه خوردن خسته شد و رفت که لالا کنه،یه همچین بابای فوتبال دوستی دارید شماااا...

همین که بابایی رفت هانا بیدارشد و صدام کرد مامانییییییی، فهمیدم گرسنه هستی دخملی ،برات غذا گرم کردم و بعد از خوردن غذا گفتی مامانی این چیه نگاه میکنی؟؟؟

گفتم فوتبال مامانی،گفتم بیا تشویق کنیم دوتایی ،آرومکی باهمدیگه میگفتیم ما گل میخوایم یالاا،ما گل میخوایم یالااا...

بعدش گفتم هانا جونم ما باید گل بزنیممم،گفتی مامانی گل و نمیزنن کههههه..... با توضیحات مختتصری شما متوجه منظورم شدی که این گل نه اون گللل...

خلاصههههه در پی هیجانات وارده من گفتم نههههههه گل نشههههههه هانا متعجب مامانی خودت گفتی گل میخوایمخنثی                    بازی تمووووم شددد با نتیجه مساوی 0-0،    همیشه تو فانتزیهای بچگیم فکر میکردم ایران همیشه برنده است....البته نتیجه برای همه راضی کننده بود...

به امید موفقیت در بازی های بعدددد... 

 

 

 

 

نظرات (4)

فاطمه مامان باران
28 خرداد 93 3:35
سلام عزیزم ممنونم به وب ما سر زدین دختر و پسر نازی دارین خدا حفظشون کنه گلای نازو عزیزم اگه با تیادل لینک موافقین به من خبر بدین خیلی خوشحال میشم هزار تا بوس واسه عسلا
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزممم ،مرسییییی گلممم خدا نی نی شمارو هم حفظکنههه حتمااااا،خیلیییی هم خوحال میشم عزیزممم من لینکت کردم عزیزم
خاله سانی
28 خرداد 93 10:18
اخییییییییییییی نازیییییییییی چقدر ملوس خوابیده
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی خاله مهلبووون
مامان صدرا
29 خرداد 93 14:22
سلام خانومی خوب هستین چه فرشته های نازنینی دارین قدم نو رسیده هم مبارک
مامان هانا و آریا
پاسخ
سلام عزیزممم نظر لطفته ممنونممممم
مامان نیلا عسل
1 تیر 93 22:07
خاله جووووووووووون مبالکه جوجتون
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیییییی عزیزممممممم