روزهای خوب...♡♥♡
سلام به گلهای همیشه بهارم...
از همه دوستای نی نی وبلاگی که به من و فسقلیام لطف دارن تشکرمی کنمممم...دوستون دارم دوستای گلم...
مثل همیشه همه چی عالیه...دوهفته پیش رفتیم سد طالقان...جایی که آخرین بار با بابایی وقتی هانا جونم تو دلم بودرفته بودیم و به قدری این گردش دونفره و
عشقولانه عالی بود که تصمیم گرفتیم هفته بعد هم بریم...که اون هفته بعد یه چند سالی طول کشید ...ولی اینبار سد فوق العاده تغییر کرده بود...
تا حد زیادی خشک شده بود ،واینجابود که میشد بی آبی و به معنای واقعیش درک کرد...تصمیم داشتم عکسهای سری قبل و این سری و بگذارم تا تفاوتش مشخص بشه
اما حیف که هنوز کامپیوتر خرابهههه...
خلاصه که اونروز با وجود اینکه هوا گرم بود ولی خوش گذشت و کلی سر ماشین هایی که میومدن و تو گل گیر میکردن خندیدیم...
دخملی کلییی خوشحال بودی و تا تونستی با عمو حسین و بابایی و عمو مصطفی رفتی و آب بازی کردی...
بابایی هم آریا رو برد سمت آب و از اونجایی که هر دوی شما عاشق آب بازی هستید آریا ذوق کردو بابایی هم آریا و گذاشت تو آب و دیگه نمیشد آریا رو از آب
بیرون آورد...
در کل روز نسبتا خوبی بود...خدارو شکر با وجود آب بازی زیاد مریض نشدید..
اینم چند تا عکس از روز قشنگمون...
پسرک خوشملم هنوز صورت ماهت وقتی میخنده لثه های بی دندون و عسلت من و سر ذوق میاره و حسابی هام هامت میکنم...
دخمل نازم چند روز پیش آریا از کنار مبل بزور داشت رد میشد و وقتی خنده روی صورتش و دیدم ذوق کردم گفتم نخود فرنگی منننن..همون لحظه
شما سریع گفتی نفود خرنگی ؟؟؟
هانا جونم در اتاقتو با چیزی شبیه کلید مثلا قفل میکنی و آریا که میخواد بیاد داخل میگی از دیدنتون خوشحال شدم بفرمایید.و پسمل ما هم مثلا مهمون شماست و
ازش با ظرفای اسباب بازی و غذای خیالیت پذیرایی میکنی و قاشق و میذاری دهن آریا و طفلک پسرم هر چی مزه میکنه چیزی حس نمیکنه و دوباره قاشق بعدی...
درآخر آریا عصبی میشه چون هر بار قاشق خالیه و داد میزنه و بعد صدای گریه ش میاد و من میدوم تو اتاق و میگم چیشد هانا؟؟
این میشه مکالمه من و هانا
هانا:مامان آخه غذاش و نمیخوره منم زدمش
مامان:مامانی مگه تو غذا نمیخوری من میزنمت آخههه....نزن داداشیو..
هانا:آخه مامانی تو غذاش دوقاشق شیرخشک ریختم تازه دارو هم ریختم حالش خوب شه...
بخور پسرم ..بخور دیگهه..آفرین..
و دوباره...
عزیزای دلم شمادو تا عسلا مدام میرید تو کابینتای آشپزخانه و تاحالا بیشتر شکستنیا رو شکستید و من جدیدا درشون
و با چیزی بستم تا نتونید درش و باز کنید ولی هانا جونم با
تعجب بسیاار دیدم که به سادگی درش و باز کردی...اینبار چنان گره ای زدم که دیگه خودمم نتونم بازش کنم...
آریا جونم قرتی مامان رقصیدنت من و کشتههه مامانی مثل هانا نفسی دور تادور میچرخی و از همه حضار با گفتن اا و دست زدن پشت همم تقاضای دست زدن
داری...خلاصه بس که به اطرافیان اصرار میکنی و نگاه میکنی همه مجبور به دست زدن میشن و شما مثل فرشته ها میخندی و مثل یه آقای جنتلمن دستارو گاهی
بالا و گاها به طرفین میدی و میچرخی و من عاشقت میشم...
آریا جونم مدام از زیر میز و صندلی ها در رفت و آمدی و پیشونی نازت و هی میکوبی به میز و صندلی دوست داشتنی مامان...
هانای ناز نازی من یکسری از جمله هایی که مدام تکرار میکنی اینه : مامانی هادته من آریا بودم تو مامان بودی ؟
یا میگی هادته من مامان بودم تو هانابودی؟
همینطور همه رو جای هم میذاری عشق من و مثال میزنی و خاطره تعریف میکنی عشقممم تازشم جدیدا یوقتایی و مستقل میری دستشویی
دوتایی باهم ماجراهایی دارید ،آریا جونم یوقتایی شیطنتش گل می کنه و دنبال هانا میکنه و میخواد موهای نازنین دخمل نازو از سرش بکنه...
پسرکم فکر کنم فوتبالیست بشی هرچیزی و حتی شباهتی هم به توپ نداشته باشه با پا میخوای شوت کنی
یوقتایی که میخوری زمین خیلی آرومکی به اطراف نگاه میکنی و تایکی و میبینی خودتو شدیدا ناراحت نشون میدی و از روی زمین بلند نمیشی عشقم...
اینم دو تا فرشته مهربوووون که به مامانشون کمک میکنن و البته جای بازی آریا جون و هانای ناز من که جای گلدون کوچولو زیر میز تلویزیون و پر میکنید
ح
خوب اینم یه مامان ددری...
با احتساب من 8 سال ولی بعد از دیدن دوست جونای گلم یادم اومد که کلاس کنکور هم هم و دیده بودیم پس با این حساب 5 سال از دیدن دوستای گلم گذشته بود...
چه خاطره هایی که نداشتیم...رفتیم پارک بانوان وکلی تاب بازی کردیم و تا حدی پارک و روی سرمون گذاشتیم و خندیدیم روی تاب که خانوم مسئول بهمون
تذکر داد...
بعدشم ناهار خوشمزه و تداعی کلی خاطره و خنده ...
درآخر رفتیم پارک خانواده و بعد از دوچرخه سواری و کلی ژست با دوچرخه هم گرفتیم و خندیدیم و برگشتیم خونه هامووون...
روز خوبی بود،خیلیی خوش گذشت شما دوتا فسقلی و طبق معمول پیش فتانه جون گذاشتم و رفتم ،خدارو شکر با اومدن فاطمه جون و نیلا عسلی و
بودن می ما و فائزه جون خیالم راحت بود که داره بهتون خوش می گذره...