تمام زندگییییی...♡♥♡
سلاااام خوشملاااای مامانیی...
اول از همه عاشقتونمممم...
تا یادم نرفته بگم یه سانحه هوایی رخ داده و یه عده از هموطنامون رفتن پیش خدا ... روح همگی شاد باشه...تو همون روز قطار از ریل خارج شدو
بعد دوباره تو همون روز یک اتومبیل هم در آتش سوخت و البته آتش سوزی جنگلهای گلستان و...خدا بخیر بگذرونه...یه همچین مملکت گل و بلبلی داریم ما...
حالا بریم سر وقت نوشتن از لحظه های زیبای شما...
دخمل شرین زبون مامان پنج شنبه پیش باهم رفتیم پارک آبی و شما کلی ذوق کردی و موقع برگشت با گریه اومدی بیرون ،من و ببخش گاهی مجبور بودم بپیچونمت
و برم ،نوبتی فاطمه جون، خاله مریم و خاله جون و می ما و مامان جون با شما آب بازی میکردن تا همه به آب بازی برسیمم...
آریا جونم شما هم با نیلا عسلی پیش فتانه جون و فائزه جون بودید و حسابی از خجالتشون دراومدید،مامانی یه وقتایی عذاب وجدان به سراغم میومدااااا اما چه کنم
هزینه کرده بودیم باید نهایت استفاده رو میبردیم
پسمل نازنازی من همون روز با فتانه جون و نیلا عسلی تلفن بازی کردی و الان گوشی و دستت میگیری و میگی ا..ا... ما هم مثلا با شما صحبت میکنیم...
ودالی کردی و یاد گرفتی و میری زیر یه پارچه و وقتی میای بیرون پر ازذوقی و دوباره و دوباره...
پسرکم دستام و باز میکنم و با تمام وذوق و سرعتی که داری به قدمات مهلت نمیدی و تلو تلو میخوری خودتو میندازی تو بغلم و صورتم و میخوای با لثه هات
گاز بگیری...فکر کنم مثلا بوس میکنی چون بعدش صدای بوس کردن و درمیاری یه وقتایی...البته یه وقتایی هم یادت میره...
تازشممممم بای بای کردن به طور حرفه ای یاد گرفتی ،وقتی بای بای کردی با تمام وجود تا تونستم بوووست کردم و صدای خندت بلند شد و تا بوس کردنت تموم
شد دوباره بای بای میکردی و منتظر میشدی تا دوباره هزاااار تا بوست کنم...خیلیییییی شیطونی نفس مامان...
چند روز پیش آماده شدیم بریم بیرون سریع رفتی کفشای هانا جون و گرفتی دستت و اشاره میکنی و میگی اا..یعنی هانا بیاد بگیره ازت و بپوشه...
چند روز بابایی بدون ماشین شما و هانا جون و برد سوپر مارکت خرید کنه و دیروز که داشت میرفت جایی کار داشت تا بابایی لباس پوشید سریع رفتی نشستی دم در
و منتظر که بری ،بابایی هم نمیتوتست شما رو ببره و وقتی رفت تا تونستی اشک ریختی عمر مامان...
خانوم کوچولوی منم تمام دغدغش دانلود بازی و خرید اسباب بازیه.....
دخمل بلای مامان آریا جون و بغل میکنی هر جایی که نمیتونه بره میبریش ...چند روز پیش گذاشته بودیش رو تخت خودت و چندین تا عروسک خودت و ریختیه بودی
پایین تخت و وقتی پرسیدم گفتی قراره آریا بپره پایین ،میخوام بپره رو عروسکا...
آریا جونم بابایی که دراز میکشه از سر و کولش بالا میری و یه لحظه بند نمیشی عشقمممم...
راستی دیروز یعنی 3شنبه هر دوی شما فسقلیا رو بردیم برای بینایی سنجی و شنوایی سنجی و هردو تون خیلی خوب همکاری کردید،فقط برای شنوایی پسمل مامان یه کوچولو عصبی شد...
خداروشکر نتیجه خوب خوب بوووود...
اینم اشکهایی که بعد از رفتن بابایی ریختیی...الهی فدای اشکات بشم عمر مامان...
واینم از تلفن بازی کردنت و ا ا گفتنت پسملکم...تازه دو سه شبه دیر میخوابی نیم ساعت پیش گوشی بابایی و برداشتی و بردی پیشش و بیدارش کردی ،بعدگوشی
وگذاشتی کنار گوشت و هی میگی ا ..ا و بابا هم تو خوب و بیداری یکم باهات تلفن بازی و کرد و خوابش برد....الانم به سختی خوابت برد عزیزدلممممم...
اینم از خیار خوردن آریا جونم که از هانا جونم یاد گرفته نمک بزنه به خیار و بخوره که جوجه مامان اشتباهی ته نمکدون و میزنه به خیار و میخوره...
و هانا جونم که در حال شیطنته که میخواست دوربین و از من بگیره که من متوجه شدم و سریع خودش و زد به اون راه
اینم چند تا عکس شاهکار ماماااان
والبتهههههه 11 ماهگیت مبارک پسرک نازمممممم
ح
پی نوشت غم انگیز :امروز متوجه شدم یکی از دوستان نی نی وبلاگی تو سانحه هوایی بودن و هرسه تایی مامان و بابا و آوینا کوچولو پرکشیدن به آسمون
دلم گرفتتت ... خیلی زیااااد ...نمیدونم چی بگم ...خدایا خودت همه فرشته های معصوم و کنار خانواده هاشون حفظ کن...
روحشون شاد باشه انشالله...وخدا به بازماندگانشون صبر بده...http://avina2011.niniweblog.com