روزهای شیرین ما و عسلکهای زندگیمون♡♥
سلاااام به ستاره های آسمونممممم
دوستون داریمممممم اندازه تموم دنیاااا
سلام به همه دوستان مجازی مهربونم.والبته خواننده های خاموش عزیز
عروسکای من این مدت کلی کارای جدید ..حرفای تازه داشتید مخصوصا آریا کوچولوی مامان که روز بروز کارای جدید و حرفای جدید داره...
حرفای پسرک مامان تا الان...
بابا، ماما، علی، نیلا، دالی ، دلام یا دلوم(سلام)نی نی ، نه، کیه کیه ، دله(بله)،آبه، دونده(جوجه) آ آ(آریا) هاآ(هانا)وکلیییییی حرفا و کلمات قشنگ ، من و هانا هر کلمه ای و برات میگیم بر وزنش یه چیزی میگی و ذوق میکنی و من و هانا ماچت میکتیممم...
دخمل مامان هر شب قبل از خواب برای اینکه نخوابی هی مثلا از خواب میپری ومیگی مامان سکته کردمم، خواب بد دیدممم
امشب هم گفتی یه چیزی تعریف کنم بعد بخوابم گفتم بگو ، فردا صبح خواب دیدم یه حیوون میگه قوقولی قوقو بعدش تبلت من و ازم گرفت بعد من رفتم
تبلتم و بگیرم بعدش خروس بود من و کشت استخون شدم
اینم از تخیلاتت دخترم
امروزمثلا داشتی با تلفن صحبت میکردی الو الو امیر رضا پاشایی
هنوزم به جای یادته میگه هادته، به جای آشپزخونه میگی آشگامگونه، به جای به از از استفاده میکنی مثلا بابایی از حرف من گوش نمیکنه
خیلی خیلی حرفای قشنگ دیگه عروسکم
آریا جونم تفریح جدید اینه که از من تند تند آب میخوای و گریههه که آبه من هم ظرف آب و میدم دستت و بعد میبینم بلههههه کف آشپزخونه خالی میکنی و یکم دستات ومیزنی به آب و دوباره میای تا آب ببری ...یه همچین تفریحات سالمی داری پسرم...
هنوزم گلاب به روتون وقتی دخملی میبرم دستشویی و میای و پشت سرمون گریهههه و میکوبی به در...
آریای عزیزم نازنینممم دومین دندونت 22 آبان اومد بیرون از لثه های خوشگلت مامانی و دندون سومت هم چند روز پیش نمایان شدددد ...مبارکهههه...
هنوزم هانا جونم تا دندونت و میبینه با ذوق میگه واااای مامانی آریا دندون درآوردهههه
تازشم من رفتم دندونپزشکی بعد هانا میگه مامانی حالا که دندونت درست شده به بابایی بگو برات جشن دندونی بگیره...خلاصه همه دوستان دعوتید جشن
پسرک مامان وقتی غذا میخوری قاشق و میری سمت دهنت و میگی آم و بعدش میگی به به..یوقتایی هم یه قاشق به من یا هانا یا بابایی میدی و میگی آم
و منتظر میمونی تا بگیم به به...فدات شه مامان...
وقتی بابای از سر کار برمیگرده سریع میگی دلوم یا دلام، همون سلام خودمون، کلیم بابا بابا میکنی و میدویی سر خوراکیا...
چند هفته پیش بابایی یه وایت برد خرید و ماژیک و هانا نفسی و آریا عسل مامان کلی خوشحال بودید
البته انگار آریا خوشحالتر
اون پارچه ای دور کمر هاناست قضیه ش اینه که دخملی هروقت دلش درد میکنه میگه مامان دلمو ببند با پارچه...منم براش بستم ...
اون چیزی هم که کشیدی دخمل نازم عروس دریاییه...
آریا جونم بیشتر دوست داری ماژیکارو بخوری
آریا جونم دلش میخواد با تبلت بازی کنه...
چند روز پیش تصمیم گرفتم از دستوری که از سایت شف طیبه عزیز برداشته بودم یه چیزی شبیه نون به اسم پیتا درست کنم که باید وقتی تو فر میره مثل بادکنک
باد کنه،، خلاصهههه هر چی من خمیر گذاشتم تو فر باد نکرد ولی طعمش خوب بود، هانا هم اصرار که مامانی بده منم درست کنم، هی گفتم هاناجونم شما بلد نیستیییی، سخته مامانی
..آخرش یه تیکه خمیر دادم گفت بگیر درست کن ، همه نونام آماده بود، هیچکدوم اونطوری که باید پف نکرد منم دلسرد خواستم فر و خاموش کنم
که دیدم هانا میگه مامانی خمیر منم بذار تو فر، برای اینکه دلش نشکنه گذاشتم ، در فرو بعد از چند لحظه باز کردم دیدم مثل بادکنک باد کرده.
از ذوقم داد زدم هانااااااا بیاااااااا نونت پف کرده ، چه خوشگل شدههههه هورااااااا...هانا هم میگفت هوراااااا نونم چه خوشگل شدهههه
هورااااااا نون مامانی هم خوشگل شده، گفتم نه مامانی نون من بیریخت شده، سریع گفتی هورااااااا نون مامانم چه بیریخت شدهههههه، مدل جدید دلداری دادنه
من به دل نگرفتم شما هم نگیرید
هیچی دیگه خدا شرمندگی و واسه هیچ مادری نخواد، از این به بعد مشکل شیرینی پزی و نون پزی داشتید دخملی اینجاست...
نون سمت راستی نون هاناست تو عکس خیلی مشخص نیست اما کاملا پف کرده بود .سمت چپی هم نون که من درست کرده بودم
که البته آریا جونم خودش و از طریق مبلا رسونده بود روی سنگ و نون میخورد
هانا جونم خسته بودی پتو و بالشت آوردم تا بخوابی و شاید جلوی تلوزیون خوابت ببره و انقدر بی حوصلگی نکنی...
رفتم آشپزخونه دیدم اومدی صدام میکنی بیا آریارو ببین ، الهی مامان فداااات پسر گلم رفته بودی جای هانا خوابیده بودی عشقمممممم
دیدم وقتی پتو و بالشت و دیدی ذوق کردیااا...مامان فداتووووووون...
عکس پایینش رفتیم خرید زمستانی برای من لباسام و پوشیدم و بابایی داشت عکس میگرفت تا لباسامو به دوستم نشون بدم، من و دوستم هرچی میخریم سریع تو وایبر
برای هم عکس میذاریم
یکهو هانای نازم اومدی میگی ماماتی اینجوری ژست بگیر...
سمت راست:هانایی گلم عمرمممم اومدی میگی من خانوم باب اسفنجی روشنی ام
فرشته های من این مدلی دوچرخه سواری میکنن
سمت چپ آریا تن هانا جون لباس میکنه اونم اینمدلی...
رفته بودیم دندونپزشکی و شما با بابایی رفته بودید قصر شادی ، منم بعد از اتمام کارم به شما پیوستم، همه عکسا تار شد، تبلت مشکل پیدا کرده بود
آریا رفت سمت میزی که بچه ها داشتن خونه سازی انجام میدادن داشت کمک میکرد که خانومی که اونجا بود خوشش اومده بود و هی میگفت که آریا کجا
بچینه ، خانومه دستش آورد تا به آریا بگه مثلا بذار این قسمت آریا فکر کرد میخواد بگه بزن قدش ، زد کف دست خانومه...
خاومه کلی خوشش اومد و یه چند باری دستش و آورد وآریانفس مامان میزدی قدش...
تو آشپزخونه بودم که هانا داد زد مامان بدو آریااا
برای اینکه هی به میزا میخوردید و خطرناکه میزارو کشیدم کنارا تا اتفاق بدی پیش نیاد...
از آشپزخونه اومدم بیرون دیدم آریا تو مدلی شبیه به شماره 5 هست و در حال گریه، گیر کرده بود، فاصله زیاد بود نتونسته بود رد شه و بره رومیز، منم رفتم کمکش
خوشحال از اینکه پسرکم و نجات دادم، دوباره رفتم آشپزخونه، هانا صدام زد مامااااان آریاا که دیدم بلههه نشسته روی میز، بیشتر از 10 بار اینکارو تکرار کردی ماماتی
حتی نمیشد عسلی و جای دیگه بذارم چون میری یه چیز دیگه میاری جایگزینش میکنی عسلم...
عکس سمت چپ :گل پسر شیرین مامانی، جدیدا یوقتایی میبینی صداش نمیاد چند دقیقه که میگذره نگران میشم هی دنبالش میگردم و آخرش روی تخت اینشکلی
پیداش میکنم، مثل ماه میمونی عزیزمممممم، بعدش کلییییی بوست میکنم ، واینکار هر روز بعد از ظهر انجام میشه...
وبقیه عکسا پسر درسخون مامانه که وقتی من و هانا داشتیم باهم نون درست میکردیم جلوی ورودی آشپزخونه دراز کشیده بود...
یادرفت نوشت:فراموش کرده بود بویسم:
هانا جونم علاقه شدیدی به کمک تو شستن ظرفا داری، یه صندلی کنارم میذاری و کمکم میکنی، بابت هر ظرفی که میدم بهت تا بشوری کلییی ازم تشکر میکنی
چند روز پیش هم من پیشبند میبندم برگشتی میگی به بابایی بگو برای منم ازین پیرهنا بخره لباسم خیس نشه