فرشته کوچولوی مهربونمممممممممم
سلام فرشته کوچولوی من
یه چند روزی میشه که مامانی میلی به خوردن غذا نداره ...
دیشب برای شما و بابایی که جلوی تلوزیون بودید مجبور شدم روی زمین سفره پهن کنم.
چون خودم میلی به غذا نداشتم اومدم پای سیستم .
نفسم شما مثل فرشته ی مهربون اومدی دنبالم که بیا شام مامانی البته با لحن ناااااز خودت که با ولع زیادمیگی: بیاااااااااااااا شااااااااااااااام تا بقیه ذوق زده بشن الهی من فدات بشم
خلاصه شما که دست بردار نبودی اومدم کنار شما دراز کشیدم تا غذاتو بخوری.
عزیزدلممممممم یدونه سیب زمینی سرخ شده از کنار غذات برداشتی آوردی به من گفتی بشرمایید(بفرمایید) منم گفتم نه مامانی من نمیتونم بخورم میل ندارم و تو مثل مامانایی که به بچههاشون غذا میدن دهنتو تا جایی که باز میشد باز کردی و گفتی مامانی آآآآآآآآآآآآم .
بزور سیب زمینی هارو میذاشتی تو دهنم .مهربونم خیلییییییییی نازییییییییییی
اگه تورو نداشتم چیکاااااااااار میکردم
****************************************************
گل من چند وقته یاد گرفتی وقتی چیزی میخوای میگی عسیسمممممممم ...
مامانی جدیدا روزی حداقل 3 تا بستنی میخوری
تازگیا هم هی جلوی آیینه میگی من هانا شوننیم
امروز من و صدا میزنی خامون (خانوم) سمانه صمدی
عزیززززززززززززززززززززم خیلیییییییییییییییییییی دوست دارم