♡♥♡آریای مامان چهاردست و پا میرههههه هوراااا♡♥♡
آریای قرتی مامان...الان دیگه مراسمات هر روزه بزم و پایکوبی 3 نفریمون حسابی تکمیل شده...
اوایل هفت ماهگی شمارو به یک مراسم خانومانه بردم ... و از همون روز دست زدن و یاد گرفتی و وقتی میگم دس دسی دست میزنی...
عزیز دلم مثل ماه میمونیبا ذوق و شوق دست میزنی و منتظر عکس العمل هانا میمونی...
دیروز هم می ما و باباجی و فتانه جون و فائزه جون از مشهد اومدن و برامون کلی سوغاتی خوشمل آوردن و ما را بسی مسرورو شاد نمودند که البته راضی به زحمت نبودیم ولی ما را دوست دارند دیگر خلاصه از همینجا تشکرات فراوان را اعلام میداریم
امیدواریم مدام به مسافرت رفته و ما را خوشحال نمایند
خلاصهههه پسمل ما لباس متبرک شده حرم امام رضا (ع) و تنش کرد و یکهو نمیدونم از فرط خوشحالی بود یا چی... که فراموش کرد که باید سینه خیز حرکت کنه،و چهاردست و پا رفت و من متعجب ...
پسمل نانازم هر روز خونه رو متر میکنه،از مانع آشپزخونه نمیتونست عبور کنه که بالاخره پس از مدتها تلاش مستمر و کبود شدن های پیشانی و گریه های زیاد موفق شد ...
الان سعی داره بیرون آمدن از آشپزخانه رو یاد بگیره یکبار تونست اما بار اول با سر روی زمین فرود آمد...
چند روز پیش صبح از گهواره که کنار تخت ما هست خودتو کشون کشون رسوندی روی تخت ما...بماند که ظرف آب رو هم وقتی من تو چرت بودم ریختی روی رو تختی
پسرک عسلم که از لالایی نازش بیدار شده و داره دلبری میکنه..
وتصمیم میگیره گهواره نوردی کنه...
چه راه طولانی در پیش دارم...
اما من میتونمممم...
وای وای یکم سخت شددد...
دیگه نمیتونممممم...
هورااااااا تونستمممم..
ولی خیلی سخت بودااا اینقدر ساده نگام نکنیدد...