هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

عاشقانه هانا مامان بابا آریا...

آب بازی ماه آسمونمممم ...

1393/4/13 3:26
624 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دلممممممم

دخمل شاه پریونممم... تو این مدتی که شمافرشته کوچولوی خونه ما شدی نمیدونم چرا یک استخر نرفتیمم...سوال

جالبه که عاشق آب بازیهستی... وقتی کوچولو بودی,تا قبل ازدنیا اومدنآریا هر روز شایدم روزی دوبار حموم میرفتی و تو وان آب بازی میکردی...آرام

البته وقتی نی نی بودی زیر آب گرم تو حموم ماساژت میدادم و شما خوابت میگرفت و

من عاشقت میشدممممممحبت

اینارو گفتم تابگممم,چند روزی بود قول داده بودم که میریم پارک آبی امابه دلایلی نشد...

ماه رمضان هم که نزدیک بود ودیگه فرصت داشت تموم میشد که تصمیم گرفتم به همین استخر بسنده کنیممم...

آریا رو پیش فتانه جون گذاشتیم و رفتیم استخر...

عزیزمممممم چقدر خوشت اومده بود...میگفتی مامان اینجا ده تا آب دارههههه...خندونک

وقتی مایوت توآب خیس شد گفتی مامانی بریم یکی دیگه لباس بخریم این خیس شدددسوتالهی مامان فدای اون زبون شیرینت بشهههههه...بوس

کلی خوش گذشت البته بیشتر به شما چون من فقط نقش غریق نجات رو ایفا کردم و بس...سکوت

اینم یه عکس از صورت ماهت... دو دیقه داشتیم با بابایی صحبت میکردیم که دیدم اینشکلی اومدی میگی مامانی خوشگل شدم؟؟؟زیباخندونک

 

روز اول ماه رمضان عالی بود و روزه گرفتن سخت نبود ،روز دوم  یه حال بدی پیدا کردم نه بخاطر روزه ،تو این مدتی که آریا نفس مامان اومده بدنم ضعیفشده و این سومین باریه که من مجبور به دکتر رفتن و سرم و آمپول میشم و برای اینکه مامان جون سرمم و وصل کنه تا کمتر درد داشته باشه و شما هم اذیت نشید رفتیم خونه مامان جون...واین 3 روز خیلی حالم بد بود...وهانا جونم مدام میومدی بوسم میکردی عزیز دلممم...

آریای عسل مامان هم گاهی بهونه میگرفت دلش میخواست خودم با شیشه بهش شیر بدم...اگر من و می دید سریع بغض میکرد واین خیلی ناراحتم میکرد...روز اول قبل از دکتر رفتن حالم به قدری بد بود که آریا جونم شما رو به سختی شستم و پوشک کردم و تا لباست و آماده کنم فرار کردی...من هم که اصلاااا نمیتونستم بیام دنبالت...قید لباس و زدم و سرم و گذاشتم رو بالشت...که دیدم هانا مدام صدا میکنه مامان بیااا ببین من و آریا رو که به خاطر صداکردن های زیاد به ناچار بلند شدم و اومدم تو اتاق و دیدم بلهههه هانا خانوووم و آقای آریاخان کشوی پایین تختشون  و که توش کتاب و کاغذهاشون و میذاریم کشیدن بیرون در حال بازی و البته کتابخوانی میباشند...نشد این صحنه رو از دست بدم...چند تا عکس گرفتم تا شیطنتاتون یادتون بمونه وروجکای ناز مامان...

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات (7)

مامان صدرا
13 تیر 93 14:21
اخی فدای این دخملی وپسملی گل بشم که چقدر با هم تو شیطنتها هم دستن مامانی انشالله به زودی خوب بشی دست به دعاییم اولین استخر گل دختری هم مبارک کلی برا مایوی خیسش خندیدم خاله فدات شه مو فرفری ناز
مامان هانا و آریا
پاسخ
قربون شما مامان صدرای گل ممنون از لطفتون،الان خداروشکر خیلیی بهترم دخمل مامانه دیگه
خاله سانی
13 تیر 93 18:33
اخ خدا این 2 تا وروجک چقدر خواستنین.چقدرم روسریشو خوشگل و مرتب سر کرده انشا.. هرچه زودتر سرحال بشین
مامان هانا و آریا
پاسخ
نظر لطفته عزیزممممم منم از همین مرتب سر کردنش متعجب شدم ممنونمممممم
ابجی سجا
13 تیر 93 21:36
ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ ! ﺷــﺎﯾـــــﺪ ﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ …
مامانِ بهار
14 تیر 93 14:49
ای جونم .. چقدر شما دوتا خوردنی هستید ماشالله خدا حفظتون کنه
مامان هانا و آریا
پاسخ
لطف داری عزیزممم ممنون خدا کوچولوی شمارو هم حفظ کنهه
مامی آراد
16 تیر 93 18:31
ماشااله دخملی با این ژسته زیبا
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسی مامی آراد جون
الهه
27 تیر 93 15:21
هانا و آریا رو ببوس
مامان هانا و آریا
پاسخ
حتما حتماااا عزیزمممم
مامان بهنود و بهناز
1 مرداد 93 12:56
الهی بگردم چقدر ناز و ملوسن جفتشون ما دو فرزندیا دنیایی داریم هاااا
مامان هانا و آریا
پاسخ
مرسیی دوستم واقعآ دنیای زیباو متفاوتی داریمممم