جشن تولد دوتا عشق...♥♥
سلام به همه دوستای گل نی نی وبلاگی و کوچولوهای عزیزممم
تو این مدت چند روز درگیر کارای تولد آریا جون و هانا جونم بودم...
پسرک نازنینممممم باورم نمیشه 1 سال از حضورت در کنار ما گذشت و انگار همین دیروز بودکه بعد سختی دنیا اومدنت با دیدنت همه دردها از یادم رفت و دوباره حس
ناب مادر بودن عاشقتر از قبلم کرد...
دختر کوچولوی من ...شیرینکم... قریب به 4 سال داره میشه که با اومدنت به زندگیمون مارو دیوونه خودت کردی ...تو خود عشقیییییی...تمام زندگیییییی...
از خدای بزرگ سپاسگذارم که فرشته های ماهی مثل شمارو بهم هدیه داده...
هانا جونم تو این مدت تولد شما مدام تو ماه محرم و صفر بود و ما تصمیم گرفتیم برای شما و آریا جون یه جشن تولد دونفره بگیریم...
از اونجایی که من هر سال نزدیک به تولد شما که میشد کلییییی تو نت دنبال ایده وفکر جدید بودم،کامپیوترم پر از تم های مختلف بودمخصوصا بابا اسفنجی که
خیلی دوستش داری اما کامپیوتر هنوز خرابه...
ولی کلیییی کار میخواستم انجام بدم که نشد اونم به لطف بابایی مهربووون،بخاطر اینکه تمامی خریدارو گذاشت شب آخر انجام داد...
خوب گله ای که تو دلم بود کردم...
جشن تولد شما برگزار شد ،اماااا هیچ چیز طبق خواسته هام پیش نرفت ،روز قبل از تولد مامان جون که الهی فداش بشم با تمام حال بدی که داشت به همراه
خاله جون اومدن کمکم تا خونه رو مرتب کنیم...
آخرشب هم شما با فتانه جون که اومدن تا کمک کنن اما بابایی گفت الان دیروقته فردا بقیه کارا انجام میشه رفتی خونشون لالا کردی...
من هم که تازه ساعت 11 شب قبل جشن ازخرید خسته رسیده بودم ،تا آریا جون لالا کنه دیگه ساعت به 1 رسید و تازههه کارو شروع کردیم و ساعت 4 تا 8 صبح استراحت کردیم و دوباره بقیه کارا که خیلیییی زیاد بود....تقریبا تمام کارا مونده بود...یعنی دلم میخواست فقط زودتر همه کارا انجام بشه تا بتونم یکم آماده بشم...
فاطمه جون هم با نیلا عسلی خودش و رسوند برای کمک و من کارایی که تو توانم بود انجام دادم و تمام کارای تزئين افتاد گردن فاطمه جون که اونم فرصت کمی
داشت و باید همه رو آماده میکرد...اصن یه وضی بود...به همین دلایل فاطمه جون از نصف بیشتر جشن بی نصیب موند...
در کل روز پر استرسی بود... درس عبرتی بودکه دیگه مسوولیت کارارو برنامه ریزی کاراروخودم به عهده بگیرم و به امید بابایی نشینم...
همسری از اینکه این همه گله میکنم ناراحت نشو... بابت همه زحمتهایی که کشیدی ممنووووووووووون ...ولی استرس روز جشن فوق العاده بد بود...
والبته خیلی چیزایی که تو ذهنم بود و قیدش و زدم خیلی ناراحتم کرد...باشد که در جشن های بعدی جبران کنیم...
چقدر ذوق تزئين میز رو داشتم که اصلا فرصت نکردم حتی یه نگاه به میز بکنم و وقتی اومدم خونه مهمونا رسیده بودن ...
با همه این تفاسیر جشن با وجود کوچولوهای ناز نازی خیلی خوب بود ،قبل از اومدن مهمونا تمام بادکنکایی که به سقف چسبونده بودیم و من خیلی دوستشون داشتم
افتاده بودن پایین...
راستی یه عالم هدیه های زیبا گرفتید ،دست همگی درد نکنهههههه
راستی پسرکم خیلی خسته بود طفلک تا یکم لالا کرد ،کیک و باید می آوردیم و من بیدارش کردم و پسملی خسته و گیج خواب بود...
پسرکم ،عشقمممممممم تولد ت هزاران بار مبارک...
دخترکمممم ...عاشقتیممم...تولدت مبااااارک...
فرشته های کوچولوی جشنمون ،هر بار یه کوچولو از راه میرسید ،هانا ذوق زده میگفت مامانی مامانی بیاااا ببین نی نی اومده خونمون،عزیزممممم...
با ریختن برف شادی هم که از ذوق نمیدونستید چیکار کنید... چقدر خوبهههه که با تمام اینها به همه خوش گذشت،مخصوصا شما کوچولوها...
چند تا عکس از میز که فکر کنم خاله مریم گرفته ...فاطمه جون بازم بابت اینکه زحمت کشیدی و اذیت شدی عذر میخوام و نهایت تشکر و دارم عزیزممم
باشد که جشن موفقیتهای بزرگ نیلا جون جبران کنیم...
وصد البتهههه مامان نازنینم خیلیییییی ماهی مامان جونممم...روز تولد شما هم بود ..مامان خوبم تولدت مبااااارک ..نمیدونم اکر نبودی چی میشد...خدارو شکر به
خاطر همچین مامان ماهی...
و در آخر...
پسرکم ...عمرم ...نازنینمممم...
اگر بدونی چقدررررر دوستت داریممم...
دخترکممممم
عزیزترینمممممم...پرنسسی شده بودی برای خودت عسلکم...اگر بدونی برای ست کردن لباسامون چقدر دنبال لباس بودیم و آخرشممم فوق العاده شدیمممم
خیلییییییی عاشقتیممممممم...
همسر مهربونممممم
خوشحالم از اینکه عاشقانه مون با تو عاشقانه تر میشه I L♥VE YOU هواااار تا