آقای دتکر...
سلاااااااام
از اونجایی که هفته پیش آریا جون و هاناجون و بردیم برای چکاب ...
به قول هاناجونم آقای دتکر به پرونده پسرکم نگاهی مرموز انداخت و هی بالا و پایین میکرد و یه نگاه به آریا و یه نگاه به پرونده و درآخر گفت پسرک
بلای من خوب وزن نگرفتههههه ،منم از نگاهای متفکرانه آقای دکتر ترسیده بودم(آخه این آقای دکتر ما خیلی صبورههه تا حرف بزنه آدم از طرز نگاهش به پرونده و
جواب آزمایش قلبش میاد تو دهنش )
خلاصههه یهو گفت آریا چهاردست و پا میره؟؟؟
آقای پدر هم که انگار دکتر حرف بدی زده باشه بادی به غبغب انداخت و گفت آقای دکتر پسر من خیلی وقته راه میره(لحن بابایی طوری بود انگاری پسرکمون تو
المپیکی ،المپیادی ،مسابقه جهانی دویی چیزی مقام اول کسب کرده باشه) طوری که اشک شوق تو چشمام حلقه زده بووود
که با صدای آقای دکتر به خودم اومدم که گفت برای آریا آزمایش مینویسم ببینم چرا وزنش بالا نرفته ،یعنی اسم آزمایش که اومد یه ترسی تو وجودم افتاد که نگوووو
همش با خودم میگفتم یعنی چی شده آریا که همه کاراش به موقع بوده ،مشکلی نداره،نکنههههه نکنههههههه
هیچی ددیگههه تا اینکهههه 2شنبه صبح 4 نفره راهی آزمایشگاه شدیم،آریاباید ناشتا میبود فداش بشمممم یواشکی از کنار ساکش شیشه شیرش و دزدیده بود و داشت
اب جوشی که برای شیر گذاشته بودم میخورد،که فهنید تیرش به سنگ خورده
وقتی رسیدیم آزمایشگاه هانا جون یاد خاطراتش با باباییش افتاد و برام تعریف میکرد از خانومایی که هاتا جونم و دوره کرده بودن و باهاش صحبت کرده بودن،
دیگه الله اعلم هانا جونم یا باباییش و خدااااا میدونهههه،آخه بابایی لبخند ملیحی روی لبهاش نشسته بود...
پسرک ناز نازی من الهی مامان فدات شه خانومه خیلی خوب خون نگرفت ازت دستت کبود شد خیلی اشک ریختی نفسم...
3شنبه شد بابایی ماشینش دستش نبود گفت خودم میرم جواب آزمایش و میگیرم ونشون میدم و میام...
گفتم نهههههه تابری و برگردی من از استرس میمیرم خودم میرم ،بعدش با خودم گفتم آریارو هم ببرم تا دوباره بخاطر گلاب بروتون اسهال و تب این چند روزش
معاینه بشه،بابایی و هانا من و آریا جونم و تا مطب همراهی کردن و برگشتن تا هانا جونم بره پارک...
منم اولین بارم بود با پسرکم تنهایی اومدم مطب ،آریا جونم حوصلت سر رفت آخه این منشیا جوری وقت میدن که بیمارا دو ساعت علاف بشن اما پزشکا یک لحظه
وقتشون به بطالت نگذره...والااااا...مسوولین رسیدگی کنن لطفاااا
من شمارو یبار گذاشتم رو زمین تا راه بری،ای جانم از ذوق تند تندی راه میرفتی و به همه اطرافیان نگاه میکردی و دستت و به طرفشون دراز میکردی تا بیا سمتت
و جاخالی بدی و فرار کنی فدات شمممم...فکر میکردی همه به اندازه من از ذوق کردنت ذوق میکنن،البته به خاطر راه رفتنت همه زیر لب قربون صدقه ت میرفتن
چون خیلی با نمک راه میرفتی ...دیگه دیدم داری در شیشه ای تو مطب و بزور هل میدی تا باز کنی بغلت کردم مطب و روسرت گذاشتی...
خلاصه شانس آوردیم بعد از دوساعت نوبت به ما رسیدددد
خداروشکر آزمایش و نگاه کرده بودم ،از نظر خودم مورد مشکوکی توش نبود(دکترام و از نت گرفتم)
آقای دکتر طبق معمول مشکوک به آزمایش نگاه میکرد و حرفی نمیزد ،منم دل تو دلم نبووود،فقط منتظر بودم آقای دکتر لطف کنن بگن که همه چی آرومههههه
بلههههههه بالاخره پس از چندی نگاه مشکوک فرمودند پسرک ما عالیه و مشکلی نیست...اگر بدونی شب قبلش چقدر خواب بد دیده بودمم مامانی...
خداروشکرررررررررررر...سلامتی بالاترین نعمته...خدا همه آدما رو مخصوصا کوچولوهای عزیزو حفظ کنه....
داروهای آلرژی و رفلاکست تغییر کرد عزیز دلممممم...در عوض دیگه میتونی ماکارانی بخوری ....غذاهایی که کمی طعم دارن ...
هرچی من به این آقای دکتر میگم اسهال و تب شما خاطر دندونته میگه نهههههه اصلا به دندون ارتباطی نداره...خوب امروز من دست کشیدم به لثه هات و دیدم که
از همیشه بیشتر متورمه.. انگاری مثل هانا جونم قراره تو 13 ماهگی اولین مرواریدت دربیاااااااد
پسرک نازم واکسن 1 سالگیت و بخاطر اینکه تب داشتی کمی با تاخیر زدیم،عشقم همون موقع اشک ریختی و تماااااام...
هانا جونم داشت ناهارش و میل می کرد،طبق معمول هر چی رو برنج بود رو خورد و همه برنج موند و منم مثل یک فرشته نگهبان مهربووون نشسته بودم
کنار هانا تا همه غذاش و بخوره...که دیدم اوااااااااا ای دل غافل آریا روی میز ناهارخوری داره قدم میزنه
کلی تعجب که چجوری آخهههههه...
بعدش فهمیدم اینجوری
به نظرتون الان ما امنیت جانی داریم عایا؟؟؟؟
آریا جونم آلرژی داره نباید نون تست بخوره ،میره از یخچال به طرز ماهرانه ای نون تست میدزده و میاد جلوی من با لذت میخوره...هانا هم پشت سرش تکرار میکنه...
عکس پایینش برای یک سال پیش دخترکم...خیلی ناز بود گذاشتم ...اصن دلم خواست...مردم اعصاب ندارنااااا
اینم از آریا جونم وسط مطب و در حال باز کردن درب شیشه ای...راستی من همش میگفتم آریااا هانااااااااا هاااا نااااااا آریا جونم همش میگفت آ آ...
اینم از آریا در حمام ...یعنی تو خونه ما برای حمام کردن و آب بازی کشته نمیدیم شانس آوردیم...در حموم باز میشه آریا نمیدونه چجوری خودش و بکنه داخل حمام...
هانا هم که مهلت نمیده...یعنی یه وضی داریم...با این بی آبی...تنها سرگرمیمونم ازمون گرفته شد...
اینم آخریشششش هانا جونم انقدرررررر ملایم داداشی و تاب میدههههههههه...انقدررررر ملایمممممممممممممم که نگووووو...
آریا جونم میری برعکس میشینی رو تاب و میگی تا تا ...الهی فدات شم ما ما نیییی...
از پله های سرسره هم میری بالا...دیگه هیچی دیگهههه...به اپن دست نیافته بودی که اونم یافتی....خدا خودش به دادم برسه
تازه ماکارانی هم کش رفتی و باعشق داری میل میکنی....