تولد دندون عشقولکم مبارکککککککککک♥♡♥
سلاااااام
سلام به همه دوستای گلم و نی نی های خوشگلشون
سلام به روی ماه کوچولوهای نازم
بلهههههههههههه بالاخره دندون پسرکم بعد از کلی اذیت شدن نفسم خودنمایی کرد
آریاجونم دندون خوشگلت12 مهر بیرون زد ،کلیییییی ذوق کردم ،مدام دست میزدم تا مطمئن شم که دندونته،به همه زنگ زدم اطلاع دادم و اشتباها به رقیه جون 50 بار
گفتم آخه هی فکر میکردم نگفتم خوووو
مامان جون هی میگفت دستم و تو دهنت نکنم،اما من یواشکی دوباره چک میکردم و ذوق میکردم،آخه خیلییی تو این مدت اذیت شدی فرشته من
تو همه موارد از دخترک یکی یدونم پیشی گرفته اما تو این مورد مثل خواهر نازت تو13 ماهگی دندون دار شدی عشقممم
والبتهههه خودم و کلی کنترل کردم تا تو وبلاگ چیزی ننویسم تا یه جشن کوچولو برای این رویداد مهم بگیرم و با عکس بیام
عشق کوچولوی من تو این چند شب کلیییییی بیدار موندم تا بتونم برات ریسه و گیفت وبیسکوییت دندونی و یه سری چیز میز درست کنم،امااااااا
اما شما دوتا فرشته ها تا نیمه های شب نمیخوابیدید انگار متوجه شده بودید من کار دارم ،آریا جونم و بزووور ساعت 2 میخوابوندم ،هانا نمیخوابید،انقدر سر و صدا میکردی
هانا جونم تا آریا هم بیدارشه،چون خیلییی به هم وابسته شدید تا آریا میخوابه دلت براش تنگ میشه...آریا هم تا از خواب بیدار میشه میاد شمارو بیدار میکنه
خلاصهههه من شب آخر رسما از بیخوابی و خستگی اینشکلی شده بودم و آخرش اینشکلی
و بازم کمی ازچیزهایی که میخواستم درست کنم و بیخیال شدم...
به خاطر اینکه تازه جشن تولد گرفته بودیم نخواستم بقیه به زحمت بیفتن فقط یه جشن کوچولوی خودمونی و خیلییی ساده گرفتیم
ولییییی به قدرییییی خوش گذشت که نگوووو...واقعا تمام خستگی که از تولد تو تنم مونده و این چند شب همه رفع شد
مراسم کادو دادن خیلی بامزه بود به همه گفته بودم کادو نیاریییید،مامان جون و خاله جون قبل از اومدن بقیه کادو دادن تا بقیه معذب نشن
فاطمه جون و می ما هم یواشکی کادو دادن تا بقیه متوجه نشن و زندایی مریم خیلی نامحسوس تو اتاق جاسازی کرده بود و بعدا بهم اطلاع داد
به این میگن یه عملیات فوق سری
ممنونممممممم بابت هدیه های زیباااا
دندون نازت مبارک پسرکمممم...شیرینمممم..عمرمممم...
اینم مهمون کوچولوهای ناز نازی ما که گیفتای دندونی که شب قبل از تولد با چشمای نیمه باز درست کرده بودم به سرشون زدن و آریا جونم روی لباسش...
ای جانم آریا همش میخواست فرار کنه ...الان که فکرش و میکنم فکر کنم به خاطر نبود پستونکت کلافه بودی عمر مامان
عاشقتونممممم...مرسی که به جشن کوچولوی ما اومدید...
و اینم بیسکوییت های دندونی که با حضور هانا جونم و اصرار فراوان برای کمک ،به قدری به کارم سرعت بخشیدم تا هانا همه بیسکوییتار و با نقاشی یا خوردن تموم
نکنه که آخرش اینشکلی شدن ولی باز جای شکر داره نصف بیسکوییتا خورده شد توسط هانا گلی
وژله های گل دارم که جزو تجربه های اولم محسوب میشه و کلیییی ذوق برای درست کردنشون داشتم بلههههههه الان دارم فخر میفروشم
اینم از آریا جونم به همراه نیلا عسلی در حال بازی در اتاق
عکس پایین سمت چپ آریا از دست نیلا جونم عصبانی شده بود و دستاش و تند تندی به هم میزد
دیگه اینکه از مشاهدات می ما، نیلا عسلی و آریا جونم تو اتاق تنها بودن که نیلا جون یه دستش تو دهن آریا و با اونیکی در حال ضرب و شتم پسرکم بوده
به من هم میشه گفت مادر ،پسرم کتک خورده دارم از خنده پس میفتم اشکال نداره خوب ،پسرم جنتلمن بازی در آورده نخواسته دست رو خانوما بلند کنه
دختر ناز مامان که اصرار داشت با پارمیدا قدش و اندازه بگیره
یادمه شبایی که بیدار می موند کنار من ، برای اینکه دعواش نکنم تا بره بخوابه برام ادای پیانو زدن و درمیاورد وهمه حرفاش و با شعر میگفت بهم ومدام بهم
یادآوری میکرد که چقدر دوسم داره
واینکه بشقاب کیک یه نفر رومیز جا مونده بود و آریای گل مامان فرصت و غنیمت شمرده بود و سریعا برداشته و متواری شده بوووود
اینم یه نمای دیگه از میز
و یه تشکر ویژه از مامان جون و می ما که یه آش فوق العاده خوشمزهههه درست کردن
یه کوچولو از جشن بگم اول از همه عشقم مامان گلم صبح زود با قلم گاوی که گفته بودم برام بگیره و آمادش کنه از راه رسیددد
وکلی کمکم کرد و من تو این فاصله کوچولوهام و حموم کردم تا مثل همیشه دسته گل باشن
بعدش خاله جون اومد که کلیییی از دستش عصبانی شدم چون علی کوچولوی نازم و نیاورده بود،البته علی آقا فرموده بودن درس دارن
یه همچین پسر خاله درسخونی دارید شما
بعدش می ما جون رسید و به همراه مامان جون مشغول آماده کردن آش خوشمزمون شدن
وهمین طور فاطمه جون و نیلا عسلی و فتانه جون وزندایی مریم و پارمیداکوچولوی من و فائزه جون تشریف آوردن ...
من اومدم از میز عکس بگیرم که دیدم ای دل غافل یادم رفته دوربین و بذارم شارژ بشه ،همگی هم منتظر بودیم عکسا رو که گرفتیم شروع کنیم به پذیرایی از
خودمون
دیگه گفتم شرمندههههه تا دوربینم شارژ نشه کسی سمت میز نمیره
شروع کردیم به رقص و پایکوبی و برف شادی که کلی ذوق می کنید باهاش و انقدر خندیدیم و قر دادیم که از پای افتادیمممم
مهمونا همه منتظر بودن دوربین شارژ بشه خخخخخخخخ یه همچین میزبانی هستم من
وقتی دوربین شارژ شد هیچکس در پوست خود نمیگنجید ،من پی در پی عکس میگرفتم و بقیه دلشون میخواست من و بندازن بیرون تا آش بخورن
ناگفته نماند که آمار آشپزخونه دستم بود که برخی یواشکی آش خوردن
بعد از اینهمه ماجرا آشی که ساعت 2 قرار بود خورده بشه ساعت 6 صرف شد
مهمونای عزیزم قبل از خوردن یبار دیگه اجازه میگرفتن که مبادا من عکس نگرفته باشم و اتفاق ناگواری بیفتد
هانا جونم به همه مهمونا میگفتی جشن دندون داداش آریاست
زنگ زدم آقای پدر هم به جمعمون بپیوند،وقتی وارد شد هانا سریع گفت بابایی موهات و کوتاه کردی،فدای دقتت بشم مامانی
آخر مهمونی هم باباجی و عمو مصطفی و دایی مصطفی به ما پیوستند و بازم خوش گذروندیم و تمااااام
از خستگی زیاد هانا جونم ساعت 10 خودت افتادی رو بالشت و خوابت برد و بعدشم آریا جون خوابید و من هم بعد از عمری زود خوابیدم
دوستتون داریم خیلیییییییییی زیااااد...عاشقانه های من