♥گردش عالیییییی مامان بر♥
سلام سلااام عزیزای دلممممم♥♡♥
فرشته های نازم امروز بابای مهربووون ماشین و با خودش نبرد،تا ما یکم خوش بگذرونیم...
امروز به زندایی مریم زنگ زدم و ازش خواستم بریم دنبالشون و بریم یکم بگردیم...
وقتی پارمیدا کوچولو پیشنهاد داد بریم پارک منم استقبال کرد و رفتیم...
حسااااابی بهمون مخصوصا هانا جونم خوش گذشت...
فسقل ناز مامانم بغل مامانی لالا بود،البته 1 ساعت آخر بیدارشد...
اینم از عکسااا
هانای نازنینم که به قول خودش عاششششق پارمیداست...
هانای عزیزم و پارمیدای مهربون و ماه عمههههه..
عسل مامان لباس خوشمل تر تن شما بود اما به خاطر سرسره که پاهای نازت اذیت نشه کلا لباسات و عوض کردم ..
الهی مامان فدات شه آریای نازم که هر کاری کردم حواست پرت زندایی و پارک بود و به دوربین نگاه نمیکردی...
ودر آخر قرار بود برای بابایی غذای مورد علاقه ش و درست کنم،که اسمش دلمه بادمجان،که خودم خیلییی دوست ندارم و با خودم گفت، حتما دخمل بلای
مامانی هم دوست نخواهد داشت،که یاد غذایی که تو وبلاگ فرنگیس جون دوست خوبم دیده بودم افتادم و دست بکار شدم...
با تمام خستگی که داشتم تمام تلاشم و کردم و غذای بابایی آماده شد...
وشما طبق معمول مامانییییی من شام نمیخورم ،منم گفتم باشه نخور،که رفتی سر میز و به غذا نگاه کردی و از شکلش متعجب شدی گفتی مامانی این چیه؟؟
گفتم دلمه...
گفتی دمله؟؟؟
هی من میگفتم دلمه ،هی خانوم کوچولوی مامان دمله...
در آخر هم از بابایی دمله خواستی و بابایی برات لقمه گرفت...
و در کمال ناباوری من خیلیییی خوشت اومد و هی میگفتی بابایی بازمممم...فکر کنم به بابایی مجال خوردن نمیدادی عسلکم...
و در آخر مامانی دستت درد نکنه دمله خیلییییییی خوشمزه بود...منم کلی ذوق کردم که دخملی هم دلمه دوست داره و هم شام خورده...
اسم غذای مامانی، کبه(غذای لبنانی ) بود و بسیاااار لذیذ و خوش طعم...
راستی مامانی منم از دمله خوردم چون غذام دیر آماده شد و واقعا خوشمزه بود
والبته شما هم من و تو غذای خودم همراهی کردی...وهمینطور تعریف و تمجید از غذا..فدای دل کوچولوت...
اینم عکس غذامون(به لطف فرنگیس عزیز)البته با تزئين هول هولكیییییی...
د