هانا به مهد کودک میرود...
دخترکم....الان سه سالی میشه که دوتایی از صبح تا شب باهمیم و کم پیش میاد کنارم نباشی.... خیلی خیلی دلم میخواست زودتر سه سالت بشه و بری مهد کودک و از این تنهایی و چاردیواری خونه خلاص بشی... خیلی دلم میخواد یه دختر مستقل بار بیایی و یجورایی مثل خودم نباشی و از پس خودت و کارات بربیایی.. هروقت جایی میریم،تا نیم ساعت اول همش میگی من میترسم و خودت و قایم میکنی پشت من...البته وقتی یخت باز شد عوضش و در میاری عسلکم...به همین خاطر ترجیح میدم یکم اجتماعی تر بشی ...دیگران هم همین نظر و دارن...بالاخره روز موعود فرا رسید و شما آزمایشی که خواسته بودن دادی و رفتیم برای ثبت نام ،روز چهارشنبه 2 بهمن سال 92...شما هم به خیال خودت رفتیم قصر شادی...کلی...
نویسنده :
مامان هانا و آریا
15:54