و خدایی که در این نزدیکیست...
دوشنبه 26 خرداد ماه ساعت 9:21 دقیقه صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دوستم رقیه جون چند بااار زنگ زده و از اونجایی که نزدیکای صبح خوابیده بودم صدای تلفن و نشنیده بودم... نگران شدم ... که دیدم برام پیام گذاشته که بستری شدم...عزیزمممم یه نی نی کوچولوی دیگههه... خدای من یه فرشته دیگه داره زمینی میشه... استرسی وجودم و گرفته بود که نگووو...زنگ زدم تلفنش و جواب نداد...زنگ زدم به همسرشون و گفتن که هنوز خبری نیست و بستری شده...آخه رقیه جون هم دلش میخواست نی نیش طبیعی دنیا بیاد...که دکتر بعد از مدتی تشخیص میده که بره برای سزارین...برای دومین بار زنگ زدم و هنوز خبری نبود... بیمارستان هم که جواب درستی نمیداد...که مجبور شدم به مامان رقی...
نویسنده :
مامان هانا و آریا
1:58